-
حکمت خداوندگاری...
سهشنبه 4 بهمن 1390 23:27
تماشا کردن خدا پشت آرزوهایی که آرزو می مانند برای همیشه چقدر چسبناک است!
-
مرا ببوس...
جمعه 30 دی 1390 00:41
لبانت را برهنه کن! بوسه زلال هوس کرده ام...
-
بگذریم!
چهارشنبه 28 دی 1390 00:16
این روزها که سخت می گذرد، چقدر سخت می گذریم...
-
ببین منو!
پنجشنبه 22 دی 1390 19:58
و لابلای دویدن نگاهت روی زمین له می شوم!
-
روایتی از قلبم!
چهارشنبه 21 دی 1390 01:25
درون سینه ام خستگی ِ مُدامی متلاطم می شود هر لحظه از نو !
-
روزهای بهتر
دوشنبه 19 دی 1390 17:45
نبــــــض نگاهت، سبــــز می کند! حتی در برهوت لبخند... خنده ام را!
-
خیلی دور،خیلی نزدیک
چهارشنبه 7 دی 1390 23:19
دور، جایی آن طرف تر نیست! شاید همین جا باشد... توی آغوش نگاهت!
-
امتداد!
پنجشنبه 1 دی 1390 23:44
دردی است درد تمام شدن! تمام نمی شود دردش...
-
شب نشینی!
چهارشنبه 30 آذر 1390 23:59
امشب پسته نخوردم، غصه خوردم!
-
زندگی قافیه دار!!
سهشنبه 29 آذر 1390 23:04
تنگ، سنگ، ننگ... اولی سهم دلم! دومی سهم دلت! سومی سهم زندگی مان!
-
داستانک!
جمعه 25 آذر 1390 19:56
از بی حوصلگی این روزهایم گفتم یک داستانک مهمانتان کنم. خوب نیست. با چاشنی بزرگواریتان بخوانید!دستم به نوشتن نمی رود این روزها...نمی دانم تا کی! دخترک گونه هایش سرخ شده بود. آستین های کوتاه ژاکتش را مدام می کشید کـــــف دستش. نفسش آنقدرها گرم نبود که ها کند توی دستش و کمی گرم شود، قدری که دیگر گـــونه هایش آنقدر سرخ...
-
تنهایی!
سهشنبه 22 آذر 1390 20:06
تنم تنها! دلم تنها!
-
تشنگی
یکشنبه 20 آذر 1390 23:29
چند جرعه نور می چسبد این روزها، از لب های تو... مهربان باش! فقط کمی... یک پست قدیمی را اینجا می توانید بخوانید.( مربوط به آذر 88)
-
تولد درد!
شنبه 19 آذر 1390 00:05
نگـــــــاه، گــــــــاه، آه... هر واژه ای که سر بریده می شود؛ به سان ققنوس، زنده می شود دوباره! و دردی به دردهایش اضافه می شود.
-
اعجــــــــــــــــــاز...
جمعه 18 آذر 1390 20:03
شاید نگاه تو معجزه ای باشد بین این همه سنگینی پلک هایم ... شاید رنگ یک غروب از همه این غروبهایی که هنوز نیامده نباید ســــــــرخ باشد! و چقدر هراس ریخته توی فکرم! شاید نگاه تو معجزه ای باشد
-
بدتر از چرت گفتن...
چهارشنبه 16 آذر 1390 20:53
چرک می گویم اینبار! بوی پلاسیدگی می دهد حرفهایم... فلج شده فکرهایم انگار و چقدر متنفرم از خودم و این فکرهای فلج شده! کمی لذت لطــــــــــــــــــفا!!
-
استدراک!
چهارشنبه 16 آذر 1390 20:42
حضرت سقا! لغاتی که من یاد دارمشان نمی توانند درک کنند عظمتتان را... شما بزرگواری کنید و درک کنید مرا! اینجا را هم بخوانید!
-
آدم ها جونده اند ...
شنبه 5 آذر 1390 23:02
بعضی ها حرف هایشان را می جوند! و بعضی ها با حرف هایشان می جوند! مثل آدامـــــــــــــــــــــس ...
-
بدون عنوان!
پنجشنبه 3 آذر 1390 00:00
حالا که در آغوش می کشم لغات را بوسه هایم سرگردان تلخی حقایقند! و صدایم تب کرده است لابلای این یخ زدگی نبودن ها... آی واژه ها ! دریابــــــــــــــــــید مرا... دارد آوار می شود این بغض های فرو ریخته توی چشمانم، و من هنوز مرد نشده ام!
-
مرگ تدریجی ...
شنبه 28 آبان 1390 22:17
میان پراکندگی حس هایی که شبیه کودکی ها نیستند، نگاهت را که از من بر می گردانی ... یکهو داغ می شود روی سینه ام!
-
الفبا...
شنبه 21 آبان 1390 23:30
آب،باران،پرواز،تولد،ثقل،جنگیدن،چمدان،حلقوم،خداوند،دل،ذوالفقار،روشنایی،زیارت، ژست های روشنفکری،سراب،شیطنت،صابون،ضماد،طناب دار،ظهرهای بی حوصله جمعه ،عیدی،غصه،فاحشگی،قسمت،کار،گهواره،لذت،مستی،نفرت،ولخرجی،همیشه،یائسگی شما هم بگین...
-
حال الـــــآنم...
چهارشنبه 18 آبان 1390 23:19
یک کنج ، از آن کنج هایِ دنجی که حال می دهد بغلش کنی و بلولی تویش ، می خواهم تا بغلش کنم و بلولم تویش و کمی پرت شوم از این حواس پنجگانه و کمی آنقدر ابله شوم که هیچ چیز را ندانم و خوش باشم توی آن کنجِ دنجی که بغلش کرده ام و می لولم تویش و این اندکی بلاهت! می بینی!بعضی وقتها ذهن خسته از جویدنِ نشخوار مانندِ این همه...
-
باز باران ...
جمعه 13 آبان 1390 23:36
باران... اینقدر برای آمدن ناز نکن حالا که فصل ، رنگ فاصله ها دارد زودتر از برگها بریز... تا پیش از آنکه سرخ و زرد شوم طراوت را بغل کنم!
-
دور از تنگ شدن و خوش بودن...
سهشنبه 10 آبان 1390 23:35
دل هایمان این روزها انگار فقط سیــــــــــــــــــــــــــــــــــــر می شوند!
-
به باد رفتن یک فکر بکر!
شنبه 30 مهر 1390 23:46
در انزوای استدلال میان عشوه گری این همه آشفتگی احساس دریده شدن می کند بکارت افکارم!
-
یک آرزوی کوچک
پنجشنبه 28 مهر 1390 16:33
در این فراوانی کیــــــــنه ها معجزه ای بایــــــــــــــــــــــد...
-
ضیافت مزه ها!
سهشنبه 26 مهر 1390 22:29
من لبهایت را شیرین حس می کردم و تو عقلم را... من دلواپس دلشوره هایت بودم و تو نگران چشم شورم!
-
جاودانگی زمـــــــــــــــــــان
یکشنبه 24 مهر 1390 16:29
لحظه هایی که لـــه می شوند زیر پای لجـــــــبــازی بچگــــــانه مان کاش بستر لبهایـــــمان باشند ، وقتی همدیگر را در آغوش می کشند!
-
دردنامه...
پنجشنبه 21 مهر 1390 00:35
بوی تند اخـــــــم هایـــــــت... چشمانــــم را لال می کند! می بینی... کلماتم به هم می ریزد وقتی لبخند نمی زنی!
-
مردمک!
دوشنبه 18 مهر 1390 17:11
اگر مطمئن شوم این کاف مردمـــک چشمم ، کاف تصغیر است از مردم دور و برم همین الان خودم را کـــــــــــــــور می کنم!!