سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

همیشه سکوت نشانه رضایت نیست!

شبیه آرزوهای بر بادرفته دخترک هفده ساله ای

که بوی تند عرق آغوش زمخت شوهر 40 ساله اش ،

ملموس ترین بدبختی اش است!

درست مثل بهانه های بیجواب پسرکی 

که پشت ویترین مغازه ها دست مادرش را می کشد 

و سیلی داغ دستان پدرش بدبختی اش را به رخش می کشد!

وقتی اخم هایت را در هم می کشی ،

نگاه مستاصل واژه ها به احســــــــــــاسم ،

لـــــــــــــال می کند مرا!

مناجات نیمه شب

و انگار حتی وقتی مرا بغل هم می کنی...

من دارم خراب می کنم !!

می بینی حضرت پروردگار...

مثل اینکه من نمی توانم خوب برایت بندگی کنم!

ولی شما لطفت را کم نکن و خوب خدایی کن...

؟؟!

پست قبلی را که ورانداز می کنم...

می بینم بعضی وقت ها نوشتن هم علاج کار نیست!

باید فقط تماشا کرد!!

تعریف مهندسی لبخند!

چقدر دوست داشتنی می شوند آن لبــــــ هایت وقتی انحنا می یابند با تقعری رو به بالا!

نیایش یک آدم نه چندان عجول!!

عقربه های ساعت !!

جان مادرتان کمی عجله کنید...

گور این روزها را زودتر گم کنید !!

حسادت مگسی!

مگس،

مگس کش ،

یک ضربه محکم،

و مرگ!

من، 

روزگار،

صدها ضربه محکم،

و زندگی!

گزندگی یک واقعیت

مثل حرفــــــ ها...

انگار همه راست ها محکمند ،

و انحناها نازک ...

حتی روی بدن!!

عطش...

و حالا در این کلافگی مزمن...

حوصله هم برای ذهن خسته من نــــــــاز می کند!

و شهـــــــوت تنها تفسیر توست 

از میل لبــــــــــهایم!