سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

نگاه و کلمه!

کلمه ها بیشتر شبیه کلم شده اند این روزها!

حالا نگاه است که طرفدار دارد بیشتر...

نگاه نافذ!!

برای بابا...

می دانم هیچــ  وقت خسته نمی شویــــ

چیزی هم نیست که  جبران خستگی هایت باشد

شرمنده ام !

یک " دوستت دارم بابایی " بیشتر ندارم برای عرض ارادت!

انبساط روزها

نمی دانم گرمای هواست که این روزها را اینقدر کش می دهد

یا ندیدن تو!

جــــــــــــــــر خوردن!

در این روزهایی که دلم نه خودم را می خواهد

نه تمام چیزهایی که غیر از خودم هستند را ...

دچار اضطراب ناخوشایندی شده ام که هر لحظه انگار 

تمام وجودم را جـــــــــــــــــــــــــــــــــر می دهد!


خود دانی!!

برای شنیدن من کم کم دارد دیر می شود ها!

خود دانی...

مرثیه ای برای بیست و شش سالگی

و حالا بیست و شش سال می گذرد

از روزی که من وجود پیدا کردم!

وجودی که این روزها نه طراوت بیست و شش سال قبل را دارد...

و نه شفافیتش را ...

و نه زلالی اش را!!