و تنهایی بعضی وقت ها بیشتر یه چشم می آید!
همین لحظه هایی که سال دارد جانش بالا می آید، از آن وقت هاست.
و چشم هایی که سرگردان آرامش مواج نگاهی هستند که انگار هیچ وقت قرار نیست باشد!
و گم شدن زخم صدای یک مرد میان این همه هیاهو...
و باز هم پریشانی ِ خاطر کلمه ای به نام دوست داشتن!
تکرار می شود این روزها
و من در پی این تکرار ها به تکرار نمی رسم.
آنقدری که منتظر آمدنت هستم مطمئنم!!
برهنگی هوس کرده ام !
و کمی باران که روی تنم ببارد،
و قدری بوسه از لبان باد،
و اندکی نوازش ...
و حالا مرد می ماند با زخم زبانهایی که در گوشش فریاد می شوند!