سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

خستگی...

خسته ام ،

به موازات دستان تاب خورده ام دور شانه های تو 

به قدری که لب هایم نشسته اند برای بوسیدن تو! 

تماشا!!

پشت نگاه پوسیده مان به اندام های هم گم شده ایم  

کاش پوشیده بود کمی نگاه هایمان...