سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

قهر...

با هر لبخندی که نمی زنی 

با هر رویی که بر می گردونی

...

چی بگم؟!

چیزی برای گفتن می مونه اصلا؟!

سرماخوردگی

سرما را حالا احساس می کنم

این طرف پنجره اتاق

که بخاری روشن است 

و لیوان چای پررنگم دستم است

حالا که تو نیستی 

تا چشم هایت گرم کند مرا...