سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

بلندترین شب سال

و شب های بلند زیادند وقتی تو نیستی!!

چرک های ذهن!!

پاییز هم تمام شد و باران نیامد!

و زندگی دارد بوی تعفن می گیرد...

دکتر دیشب می گفت : " گلوت خیلی چرک داره پسر! "

هر وقت که پنی سیلین هایش را می زنم با خودم فکر می کنم...

چرک های ذهنم چه بلایی سرشان می آید؟





کربلا نرفتم هم مهم نیست!!

و من حسین را نه فقط برای بوسیدن ضریح شش گوشه اش می خواهم!

که می خواهم در قلبم و زندگی ام جاری باشد...

نعم المولی و نعم النصیر...

دنبال تعبیرهای لطیف شاعرانه نباش!

جنس حرفهایم درشت است...

مثل زخم هایم!

...

بعضی جمله ها توی ذهن آدم می دوند:

"بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و یاور است" 

(سوره انفال-آیه چهل)

...؟؟؟

دردی هست به نام بی حوصلگی ... 

که من دچارش شده ام !!!   

عشق یعنی قصه های کربلا...

و کاش داستان های عاشقانه کربلا را لابلای دروغ هایشان مخفی نکنند!  

دلگیری

من با دیدنت آرام می گیرم 

تو با دیدنم بهانه می گیری 

من دوست دارم از لبخندهایت عکس بگیرم 

تو از لبخندهایم ایراد می گیری 

من دوست دارم تو را در آغوش بگیرم 

تو در آغوش من نفست می گیرد 

این گیرها لغت است ... 

گیر اصلی جای دیگری است!!!! 

من دلم پیش تو گیر است و تو . . .

بهانه!!

نگاهت بوی سیر می دهد... 

سیر شده ای از دیدنم؟  

شاید هم دهان من بوی سیر می دهد! 

یا شاید بوی شیر می دهد!

بهانه هایت تلخ و گزنده است...