با من نیستی و این ترانه را مدام زیر لب زمزمه می کنم...
عاشق تصویر کمرنگ توام...
این روزا بدجوری دلتنگ توام...
یه استکان چای پررنگ و تلخ که سرد شده...
یه پاکت سیگار که فقط دو سه نخ تهش مونده...
یه پنجره زنگ زده نیمه باز رو به یک آسمون ابری که نمی دونم واسه چی ولی دلش نمیاد بباره...
یه صندلی فلزی قدیمی که کنارش یه زیرسیگاری پر از فیلتر سیگاره ...
دیوار ها اگر نبودند . . .
جاده ها اگر نبودند . . .
فاصله ها اگر نبودند . . .
حالا که هستند!
آی دیوارها...جاده ها...فاصله ها...
دیگه روم نمیشه توی چشمای خدا نگاه کنم...
شرمندتم خدایا...
به بزرگی خودت ببخش...
من صبحانه چای شیرین با نون و پنیر و غصه نمی خورم
ناهار هم زرشک پلو با غصه نمی خورم
شام هم کتلت غصه نمی خورم
من اصلا میل به خوردن غصه ندارم ...
آنهایی که غصه می خورند یک روز خودشان را غصه خواهد خورد...
چه دلی دارند این خط های موازی!
با اینکه می دانند هیچ وقت به هم نمی رسند...
حتی اگه در نزدیکترین فاصله نسبت به هم قرار بگیرند!
باز هم همیشه کنار هم حرکت می کنند!!
بعضی ها از گفتن دوستت دارم می ترسند !
بعضی ها خجالت می کشند !
بعضی ها غرورشان این اجازه را بهشان نمی دهد!
بعضی ها دو دلند که بگویند یا نه!
بعضی ها حاش را ندارد که بگویند!
بعضی ها اهل این سوسول بازی ها نیستند!
بعضی ها به هر کی می رسند می گویند!
بعضی ها تا حالا به هیچ کس نگفته اند!
کاش این بعضی ها حداقل معنای واقعیش را بدانند!!
خیلی هایشان همان روزهای اول عید مردند!
بعضی هایشان حتی به سال تحویل هم نرسیدند!
آنها که جان سخت ترند تا الان دوام آورده اند ... شاید چند روز دیگر آنها هم بمیرند!
آنها می میرند تا ما بی توجه به آن همه باز و بسته کردن دهانشان... بی توجه به آن همه وول خوردنشان... بی توجه حتی به آن یک لحظه مکثشان توی لحظه سال تحویل نگاهمان به ساعت باشد که ببینیم کی سال تحویل می شود!!
کاش عید بعدی هیچ کس ماهی قرمز برای سفره هفت سین نخرد!
دیدمش!
اما مثل همیشه دلم هری پایین نریخت!
شاید بتونم بگم هیچ احساسی توی وجودم پیدا نشد...
پیدا نشد که هیچی ... فکر کنم همه احساساتم هم گم شد!
شاید حالا دیدنش دل بقیه را هری پایین می ریزد!!
لحظه ها ...
دقایق...
ساعت ها...
روزها...
هفته ها...
ماه ها...
سال ها...
همگی می گذرند
و من می مانم با یک دنیا انتظار...
امروز صبح که از خواب پا شدم
سبک تر بودم انگار
پر بودم انگار ...