سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

دلتنگی...

با من نیستی و این ترانه را مدام زیر لب زمزمه می کنم...

 

عاشق تصویر کمرنگ توام... 

            این روزا بدجوری دلتنگ توام... 

عنوان ندارد!!!!!

یه استکان چای پررنگ و تلخ که سرد شده... 

یه پاکت سیگار که فقط دو سه نخ تهش مونده... 

یه پنجره زنگ زده نیمه باز رو به یک آسمون ابری که نمی دونم واسه چی ولی دلش نمیاد بباره... 

یه صندلی فلزی قدیمی که کنارش یه زیرسیگاری پر از فیلتر سیگاره ...  

کاش نبودند

دیوار ها اگر نبودند . . . 

  جاده ها اگر نبودند . . .  

      فاصله ها اگر نبودند . . . 

حالا که هستند! 

آی دیوارها...جاده ها...فاصله ها... 

  

توبه نامه ای از یک بنده خطاکار

دیگه روم نمیشه توی چشمای خدا نگاه کنم... 

شرمندتم خدایا... 

به بزرگی خودت ببخش...

برای همه بنده های اخموی خدا

خدا از لبخند زدن تو به وجد می آید! 

       پس لبخند بزن ... 

                              

نبودن...

بودن یا نبودن ... 

این که دیگر پرسیدن ندارد... 

معلوم است بودن! 

نبودن که همه اش درد است ...

خفه شدن!

چه احساس وحشتناکی است  

خفه شدن...!

بپا غصه نخوردت...

من صبحانه چای شیرین با نون و پنیر و غصه نمی خورم 

ناهار هم زرشک پلو با غصه نمی خورم 

شام هم کتلت غصه نمی خورم 

من اصلا میل به خوردن غصه ندارم ... 

آنهایی که غصه می خورند یک روز خودشان را غصه خواهد خورد...

مثل خطوط موازی

چه دلی دارند این خط های موازی! 

با اینکه می دانند هیچ وقت به هم نمی رسند...  

حتی اگه در نزدیکترین فاصله نسبت به هم قرار بگیرند!

باز هم همیشه کنار هم حرکت می کنند!!

یعنی گفتن دوستت دارم اینقدر سخته؟؟؟

بعضی ها از گفتن دوستت دارم می ترسند !

بعضی ها خجالت می کشند !

بعضی ها غرورشان این اجازه را بهشان نمی دهد! 

بعضی ها دو دلند که بگویند یا نه!   

بعضی ها حاش را ندارد که بگویند!

بعضی ها اهل این سوسول بازی ها نیستند! 

بعضی ها به هر کی می رسند می گویند! 

بعضی ها تا حالا به هیچ کس نگفته اند! 

کاش این بعضی ها حداقل معنای واقعیش را بدانند!!

طفلک ماهی قرمز ها ...

خیلی هایشان همان روزهای اول عید مردند! 

بعضی هایشان حتی به سال تحویل هم نرسیدند! 

آنها که جان سخت ترند تا الان دوام آورده اند ... شاید چند روز دیگر آنها هم بمیرند! 

آنها می میرند تا ما بی توجه به آن همه باز و بسته کردن دهانشان... بی توجه به آن همه وول خوردنشان... بی توجه حتی به آن یک لحظه مکثشان توی لحظه سال تحویل نگاهمان به ساعت باشد که ببینیم کی سال تحویل می شود!! 

کاش عید بعدی هیچ کس ماهی قرمز برای سفره هفت سین نخرد!

گم شدن احساسات

دیدمش! 

اما مثل همیشه دلم هری پایین نریخت! 

شاید بتونم بگم هیچ احساسی توی وجودم پیدا نشد... 

پیدا نشد که هیچی ... فکر کنم همه احساساتم هم گم شد! 

شاید حالا دیدنش دل بقیه را هری پایین می ریزد!! 

یک دنیا انتظار

لحظه ها ... 

دقایق... 

ساعت ها... 

روزها... 

هفته ها... 

ماه ها... 

سال ها... 

همگی می گذرند  

و من می مانم با یک دنیا انتظار...

تجربه یک احساس دوست داشتنی دست نیافتنی

امروز صبح که از خواب پا شدم 

سبک تر بودم انگار 

پر بودم انگار ...

 

هجوم غم ها

تا چشم شادی ها را دور می بینند 

چه زود سر و کله شان پیدا می شود 

این غم ها ...