سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

درد برای دل است

درد برای گفتن یا نوشتن نیست . درد برای دل من است . درد برای دل من است . دل من که حالا احساس می کنم خیلی خیلی در سینه ام سنگینی می کند. دلی که همیشه آن را خالی از بودن احساس می کنم ، دلی که از وقتی تو را شناخته ام ، دیگر دل من نیست ، اگر لایق بدانی مال توست.

خدای خودت می داند چقدر برای تجسم لطافت مهربانیت زیر باران قدم زده ام و چقدر سعی کرده ام برای لحظاتی هم که شده به خورشید خیره شوم تا عظمت و بزرگیت را درک کنم ...دریغ!

دریغا که آنقدر والایی که تجسم تبسم مهربانانه ات هم برای من سخت است.

می دانی ، نوشتن قصه نور برای دستان سایه محال است، پس برای تو می نویسم و نه از تو ...

برای تو می نویسم که جان جهانی ، برای تو می نویسم که جهان جانی،برای تو می نویسم که بهانه جهانی ، برای تو می نویسم که شمع ها در فراق تو می سوزند و برای تو می نویسم که ....

عزیز دلم !چشمهایم دنبال بهانه می گردند که اشک بریزند. می دانی حتی آنقدر دل شکسته ام که ....خودت بهتر می دانی.

منتظرم ....بیا!!

خاطره تلخ سفر

این جملات را یک روز که با اتوبوس درحال سفر بودم نوشتم:

از همه چیز غم می بارد

حتی صدای گرفته پیرمرد چروکیده ای که با لباسی مندرس در حالی که نمی دانم راست می گوید یا نه

زمزمه هایی می کند و از پله های اتوبوس بالا می آید

از کنار آدمهای بی تفاوتی مثل من ، یا بقیه که چند سکه توی کاسه اش می اندازند ،می گذرد

شاید هم من صدای او را غمگین می شنوم

یا شاید موج غم در چشمان من سبب شده همه چیز را غمگین ببینم

نمی دانم چه مرگم شده

کاش دیشب فقط چند لحظه به حرفهایم گوش می دادی ...

کلام اول

به نام خدای مهربانی که همیشه امیدم به این است که گناهانم را ببخشد.  

سلام به هر کسی که این مطلب رو می خونه ...  

 روزگارم خیلی سخت نمی گذره . شکر خدا! 

ان شاء الله بتونم به هدفم از ایجاد وبلاگ دست پیدا کنم.