درد برای گفتن یا نوشتن نیست . درد برای دل من است . درد برای دل من است . دل من که حالا احساس می کنم خیلی خیلی در سینه ام سنگینی می کند. دلی که همیشه آن را خالی از بودن احساس می کنم ، دلی که از وقتی تو را شناخته ام ، دیگر دل من نیست ، اگر لایق بدانی مال توست.
خدای خودت می داند چقدر برای تجسم لطافت مهربانیت زیر باران قدم زده ام و چقدر سعی کرده ام برای لحظاتی هم که شده به خورشید خیره شوم تا عظمت و بزرگیت را درک کنم ...دریغ!
دریغا که آنقدر والایی که تجسم تبسم مهربانانه ات هم برای من سخت است.
می دانی ، نوشتن قصه نور برای دستان سایه محال است، پس برای تو می نویسم و نه از تو ...
برای تو می نویسم که جان جهانی ، برای تو می نویسم که جهان جانی،برای تو می نویسم که بهانه جهانی ، برای تو می نویسم که شمع ها در فراق تو می سوزند و برای تو می نویسم که ....
عزیز دلم !چشمهایم دنبال بهانه می گردند که اشک بریزند. می دانی حتی آنقدر دل شکسته ام که ....خودت بهتر می دانی.
منتظرم ....بیا!!