کاش جاده ای نبود...
تا سفری نبود
سفری نبود...
تا مسافری نبود
مسافری نبود...
تا ندیدنی نبود
ندیدنی نبود...
تا دلتنگی نبود...
عید است آقا ولی من دلم گرفته ...
دلم گرفته از روزهایی که تمام می شود و تو را نمی بینم
دلم گرفته از شب هایی که صبح می شوند و حضورت را لمس نمی کنم
دلم گرفته از لحظه هایی که بی خیال دلتنگی من دنبال یکدیگر می دوند
دلم گرفته از زمین و زمان
دلم گرفته از ...
عید است آقا... کجایید پس؟...
آن قدر از تو دورم
که اگر آرزویم رسیدن به خودت باشد و نه بهشتت!!
اگر تمام سال هم رمضان باشد...
باز هم باید رمضان باشد تا به آرزویم برسم!
خداحافظ ماه روزها و روزه ها...
خداحافظ رمضان!!ماه دست یافتن به آرزوها!
انگار دنیای ما بزرگتر از آن بود که بگوییم « دنیا چقدر کوچیکه »
چون هیچ وقت دوباره به هم نرسیدیم که بدانیم معنای « ...آدم به آدم می رسه!»
بالا و پایین دارد قیمت هایشان
ولی لیبل را همه دارند
نه اینکه قیمتشان مقطوع باشد ...نه!!!
چانه بزنی و زرنگ باشی تخفیف هم می توانی بگیری...
اگر شانس داشته باشی آنهایی که حراج شده اند هم به تورت می خورند !
تا چطور مشتری ای باشی!!!!
راستی روی لیبل شما چند خورده؟
کاش
به قدر بچگی دلم خوش بود
و هنوز هم بزرگترین غصه ام...
کاش
هنوز هم به بهانه کودکی
فرصت خطا و اشتباه داشتم
کاش
آرزوی بچگی هایم « بزرگ شدن» نبود
و یکی بود می زد پس کله ام
که « آخه بچه جان اینم شد آرزو...»
کاش
هنوز کتاب و دفترهای کلاس اول ابتدایی ام را داشتم
تا یادم می آمد برای نوشتن یک صفحه از آن مشق ها
که خانم معلم سرمشق می داد چقدر وسواس داشتم
و چه کیفی می کردم وقتی خانم معلم مشق ها را خط می زد
ـ نمی دانم چگونه تمام کنم این پست را ـ
کاش
به قدر بچگی دلم خوش بود
و هنوز هم بزرگترین غصه ام...
امشب برای چشم های نگران تو دعا کردم
امشب برای دست های کوچکت که از عالم و آدم کوتاه است دعا کردم
امشب برای گرسنگی و تشنگی ات دعا کردم
چند لحظه بیشتر توی اخبار ندیدم تصویرت را !
کار دیگری از دستم بر نمی آید کودک کوچک آواره پاکستانی!
امشب برایت دعا کردم ...
خدایا امشب با دلی پر و دستی خالی سر قرار حاضر می شوم
به امید آنکه برگشتنی دلم خالی باشد و دستم پر...
شب قدر را مشکی می پوشم!
عزادار لحظه هایی می شوم که ...
قلبم را به غیر تو دادم!
فراموشت کردم ...
و اینقدر از تو دور افتادم ...
که حالا همیشه جایی بین ترس و نگرانی دست و پا می زنم...
ترس از دست دادن چیزهایی که دارم!
و نگرانی به دست آوردن چیزهایی که ندارم!
هزار بار صدایت می زنم
به تلافی وقت هایی که صدایم زدی و ...
صدایم زدی و من نشنیدم !
می بینی الان هم دارم دروغ می گویم...
شنیدم و خودم را زدم به نشنیدم!
این شبها
فکری مثل خوره افتاده به جانم!
نمی دانم به خاطر خودت منتظرت هستم...
یا به خاطر خودم...
یا به خاطر خدا...
شیرینی دیدارت شور دوست داشتنی در من پدید می آورد
کاش با ترش رویی کامم را تلخ نمی کردی!
تو طعم همه مزه ها رو به من چشوندی!!!
ولی من انگار خیلی بی مزه بودم واست ...