سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

پیش درآمدی برای شبی که اندازه هزار شب است

شب قدر را مشکی می پوشم!

عزادار لحظه هایی می شوم که ...

قلبم را به غیر تو دادم!

فراموشت کردم ...

و اینقدر از تو دور افتادم ...

که حالا همیشه جایی بین ترس و نگرانی دست و پا می زنم...

ترس از دست دادن چیزهایی که دارم!

و نگرانی به دست آوردن چیزهایی که ندارم!

هزار بار صدایت می زنم

به تلافی وقت هایی که صدایم زدی و ...

صدایم زدی و من نشنیدم !

می بینی الان هم دارم دروغ می گویم...

شنیدم و خودم را زدم به نشنیدم!



نظرات 6 + ارسال نظر
بانوی خرداد یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 13:00

خیلی قشنگ بود مثل همیشه.
نوشته های کوچولوت خیلی زیبا و تکان دهنده اند.

خواهش می کنم . لطف دارین شما...اینطوریام نیست دیگه...

مریم یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 13:37 http://www.soutak.blogsky.com

سلام یاسین جان
نوشتت خیلی روم تاثیر گذاشت
خیلی وقت بود نتونستم بیام آپ کنم
بیا بهم سر بزن خوشحال میشم
فعلا...

سلام. حتما !

ساقی می یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 20:51 http://saghiemey.blogfa.com

ما حتی به خدا هم دیگه دروغ میگیم... خیلی زیاد...

نرگس دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 20:32 http://www.bi-harf.blogfa.com

ایا سحری به رنگ خون دیدی تو
محراب و تو منبری چنین دیدی تو
خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو
فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو
ایا زمیان مردم کوفه و شام
مظلوم تر از علی کسی دیدی تو
شهادت پدر خاک
همسر آب و آیینه
و آفتاب بی پایان
علی اعلا تسلیت

منم تسلیت می گم این روز واقعا غم انگیز رو

شکیبا دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 22:14 http://darddelhayman.blogsky.com

عزادار لحظه هایی می شوم که ...
قلبم را به غیر تو دادم!

اگر بگم وقتی این جمله رو خودم حالم عوض شد دروغ نگفتم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 23:54

سلام یاسین خان من یه رهگذرم .
نوشته هاتونو قبلا هم خونده بودم . وقتی می خونم خیلی روم تاثیر میذاره به خصوص متنی که واسه شب قدر نوشته بودین . عالیه حرف نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد