سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

مرا ببوس...

لبانت را برهنه کن!

بوسه زلال هوس کرده ام...

بگذریم!

این روزها که سخت می گذرد،

چقدر سخت می گذریم...

ببین منو!

و لابلای دویدن نگاهت روی زمین 

له می شوم!



روایتی از قلبم!

درون سینه ام

خستگی ِ مُدامی متلاطم می شود

هر لحظه از نو !

روزهای بهتر

نبــــــض نگاهت،

سبــــز می کند!

حتی در برهوت لبخند...

خنده ام را!

خیلی دور،خیلی نزدیک

دور،

جایی آن طرف تر نیست!

شاید همین جا باشد...

توی آغوش نگاهت!

امتداد!

دردی است درد تمام شدن!

تمام نمی شود دردش...