امروز دوچرخه سواری می کردم.
لاستیک جلویی با همون سرعتی که لاستیک عقبی دنبالش می دوید ازش فرار می کرد.
مثل دویدن من که رسیدنی در پی ندارد...
برای شاد نبودنم ، نبودنت کافی است ...
چقدر حرف دارد دلم برای گفتن
و چقدر سخت است برایم این سکوت
چاره ای نیست
تحمل می کنم...
نشسته ایم و دائم از دلمان می گوییم
چقدر خودخواهیم ما...
(نویسنده:یک آدم مغرور)
چی چی رو می گن خواستن توانستنه ؟؟
چطور من خواستم تو رو پیش خودم نگه دارم ،اما نتونستم؟
برای آمدنت چکار کرده ام
که حسرت نیامدنت را می خورم ...
برای شما که هزاران کیلومتر آن طرف تر هستید.
برای شما که هیچگاه نه من شما را دیده ام و نه شما مرا دیده اید.
برای شما که زبان همدیگر را هم نمی فهمیم.
برای شما که هم کیش هم نیستیم.
برای شما که صدای بازی کودکان زیر آوارها دفن شده است.
برای شما که این روزها خیلی داغدارید.
برای شما
به رسم انسانیت :
تسلیت...