ای ساربان با قافله،مگذر مرو زین مرحله اشتر بخوابان هین هله،نی بهر من،بهر خدا نی نی برو مجنون برو،خوش در میان خون برو از چون مگو،بی چون برو،زیرا که جان را نیست جا گر قالبت بر خاک شد،جان تو بر افلاک شد گر خرقه ی تو چاک شد،جان تو را نبود فنا از سر دل بیرون نئی،بنمای رو کآئینه ای چون عشق را سرفتنه ای،پیش تو آید فتنه ها گویی مرا چون می روی،گستاخ و افزون می روی بنگر که در خون می روی،آخر نگویی تا کجا... گفتم کز آتشهای دل،بر روی مفرش های دل می غلت بر در سودای دل،تا بحر یفعل ما یشاء دل از جهان رنگ و بو،گشته گریزان سوبه سو نعره زنان کان اصل کو،جامه دران اندر وفا....... (دیوان شمس،حضرت مولانا)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
وقتی مطلبتون رو خوندم
بی اختیار یاد این شعر از مصطفی مستور افتادم:
عین شین قاف
حرف که میزنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند که میزنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل میزنم به دستهات
به ساعت مچی طلاییات
به آستین پیراهن ات
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفتهای
در کلمهای انگار
در عین
در شین
درقاف
در نقطهها.
چیزی برای گفتن ندارم
مشعل فروز شوقی و شورافرین عشق
ارایش زمین و طراز زمانه ای(شهریار)
سلااااااام
کجایین؟
نیستین؟؟؟؟؟؟
سلاملیکم.مشهدم و برای همه دوستان نایب الزیاره
ای ساربان با قافله،مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله،نی بهر من،بهر خدا
نی نی برو مجنون برو،خوش در میان خون برو
از چون مگو،بی چون برو،زیرا که جان را نیست جا
گر قالبت بر خاک شد،جان تو بر افلاک شد
گر خرقه ی تو چاک شد،جان تو را نبود فنا
از سر دل بیرون نئی،بنمای رو کآئینه ای
چون عشق را سرفتنه ای،پیش تو آید فتنه ها
گویی مرا چون می روی،گستاخ و افزون می روی
بنگر که در خون می روی،آخر نگویی تا کجا...
گفتم کز آتشهای دل،بر روی مفرش های دل
می غلت بر در سودای دل،تا بحر یفعل ما یشاء
دل از جهان رنگ و بو،گشته گریزان سوبه سو
نعره زنان کان اصل کو،جامه دران اندر وفا.......
(دیوان شمس،حضرت مولانا)