سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

بدهکار

و من هنوز نمی دانم که مگر بدهی من چقدر بود که تو همیشه خدا از من طلبکار بودی؟!

نفس عمیق

و حالا که دیگر غرق شده ام در زندگی 

که هر چه دست و پا می زنم بیشتر فرو می روم انگار

خیلی دلم می خواهد با خیال راحت یک نفس عمیق بکشم

نفسی که پر باشد از بوی آرامش وجود تو...

"حضرت دلبر" تولد مبارک

گرما

هوا خیلی گرم است !

خیالی نیست...

من به گرما عادت دارم!

گرمای نگاهت...

گرمای دستانت...

قناعت

همین که خودت را می بینم...

همین که لبخندهایت را می بینم ...

همین خودش خوب است!

چیز زیادی نمی خواهم که !

حالا اگر هر بار که دیدمت یک جوری زخم زدی روی دلم ملالی نیست!

همین که خودت را می بینم...

همین که لبخندهایت را می بینم...

همین خودش خوب است!


یک عاشقانه دِمـُــــــــده!

تو را نمی دانـــــــــــــــم ولی ...

حتی لحظه های فکر کردن به تو هم برایم دوست داشتنی است!

طعم نگاه هایت

یک وقت هایی هست که شیرین می شود نگاه هایت...

از آن نگاه های شیرین که علتش عسلی بودن چشمهایت نیست!

همان وقتهایی که خودت هم شیرین می شوی...

مهربان می شوی!