سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

چرا انتظار؟

این شبها

فکری مثل خوره افتاده به جانم!

نمی دانم به خاطر خودت منتظرت هستم...

یا به خاطر خودم...

یا به خاطر خدا...



نظرات 2 + ارسال نظر
بانوی خرداد شنبه 6 شهریور 1389 ساعت 09:50

یاسین دقیقا منم برا همه چی این فکر افتاده به جونم.
تا یه کار خوبی می کنم می گم این رو برا خدا کردم؟؟ برا اینکه خودم خوشحال بشم؟؟؟ یا....

نرگس یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 00:56 http://www.bi-harf.blogfa.com

این که خوبه
من در این فکرم که وقت ظهورش
چشمانم را به کوری میزنم و اهل کوفه میشوم
یا
یا
یا مرا میکشاند به سمت عشق؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد