سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

دعایی در شب قدر...

امشب برای چشم های نگران تو دعا کردم

امشب برای دست های کوچکت که از عالم و آدم کوتاه است دعا کردم

امشب برای گرسنگی و تشنگی ات دعا کردم

چند لحظه بیشتر توی اخبار ندیدم تصویرت را !

کار دیگری از دستم بر نمی آید کودک کوچک آواره پاکستانی!

امشب برایت دعا کردم ...



نظرات 2 + ارسال نظر
ساقی می چهارشنبه 10 شهریور 1389 ساعت 14:53 http://saghiemey.blogfa.com

بلایای طبیعی چه خاطراتی به جا می گذارند به جای خاطرات شیرین کودکی...

پیشی جمعه 12 شهریور 1389 ساعت 03:36 http://pishiiiiiiiiiii.blogfa.com/

خب راستش ایشالله که وضعشون بهتر شه ولی من نگران کشور و مردم خودمم بیشتر
شیطونی ما که فک نکنم پایانی داشته باشه...اخه واقعا حس خوبی داره شیطنت

منم نگرانیم بیشتر برای مردم خودمونه ... یکی از بچه ها واسه اردوی جهادی رفته بود یه روستایی یه چیزای می گفت که عقل از کله آدم می ژرید که چقدر آدم بیچاره وجود داره هنوزم. این ژست هم فقط بیان یه حس که با دیدن تصاویر توی اخبار به ذهنم رسید ... وگرنه خودمون بدون سیل و زلزله این جور آدمایی کم نداریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد