خسته ام ،
به موازات دستان تاب خورده ام دور شانه های تو
به قدری که لب هایم نشسته اند برای بوسیدن تو!
خسته است، کجایی پس...؟
نمی دونم خودمم
هی مهندس جوان !با این دل نوشته هات... منو یاد یه مهندس جوان دیگه میندازی...ظاهرا...هرچی تلاش برای فراموش کردن اون خاطرات کردم..بی فایده بود!
شرمنده!
سلام یاسین جاناز خستگی اطرافیانم لبهایم درازکشیده اند ...خطی صاف: لب هایم : =================
عالی بود
قلبم از همه شان خسته تر...همین روزها بیخیال تپیدن های بیهوده میشود.
خسته است، کجایی پس...؟
نمی دونم خودمم
هی مهندس جوان !
با این دل نوشته هات... منو یاد یه مهندس جوان دیگه میندازی...
ظاهرا...هرچی تلاش برای فراموش کردن اون خاطرات کردم..بی فایده بود!
شرمنده!
سلام یاسین جان
از خستگی اطرافیانم لبهایم درازکشیده اند ...خطی صاف:
لب هایم : =================
عالی بود
قلبم از همه شان خسته تر...همین روزها بیخیال تپیدن های بیهوده میشود.