سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

خستگی...

خسته ام ،

به موازات دستان تاب خورده ام دور شانه های تو 

به قدری که لب هایم نشسته اند برای بوسیدن تو! 

نظرات 4 + ارسال نظر
تو یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 23:20 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

خسته است، کجایی پس...؟

نمی دونم خودمم

yegane چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 17:37 http://yeganeye-paeizi.blogfa.com/

هی مهندس جوان !
با این دل نوشته هات... منو یاد یه مهندس جوان دیگه میندازی...
ظاهرا...هرچی تلاش برای فراموش کردن اون خاطرات کردم..بی فایده بود!

شرمنده!

مهدی جمعه 23 تیر 1391 ساعت 22:24 http://mehdi-ch.blogsky.com

سلام یاسین جان

از خستگی اطرافیانم لبهایم درازکشیده اند ...خطی صاف:
لب هایم : =================

عالی بود

فروغ سه‌شنبه 27 تیر 1391 ساعت 18:00 http://www.niloofarenamira.blogfa.com

قلبم از همه شان خسته تر...همین روزها بیخیال تپیدن های بیهوده میشود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد