سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

جــــــــــــــــر خوردن!

در این روزهایی که دلم نه خودم را می خواهد

نه تمام چیزهایی که غیر از خودم هستند را ...

دچار اضطراب ناخوشایندی شده ام که هر لحظه انگار 

تمام وجودم را جـــــــــــــــــــــــــــــــــر می دهد!


نظرات 6 + ارسال نظر
تو پنج‌شنبه 12 خرداد 1390 ساعت 01:31 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

آها...تازه داری به حرفای من میرسی...
پستات کم کم شبیه پستای من میشه...

ای بابا چه کنیم دیگه!

MisspInk جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 18:05

یاسین...

بله؟؟!!!
این یعنی چی اونوقت؟؟

الیکا شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 20:55 http://www.elika2r.blogfa.com

شاید لازمه!!!

لابد لازمه!

رابی دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 19:22 http://rabii.blogsky.com

اما گاهی حس خوشایندی ست...تمام شدن....

ناتاناییل سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 16:34 http://natanaeel.mihanblog.com


ما ظاهران رفیقان، بس نا رفیق بودیم هر پشت اعتمادی ، زخمی به خنجر کردیم هر سینه رفیقی ، با تیغ کین دریدیم خود کرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم با زورقی شکسته پارو به آب دادیم چشمان مادران را دریای احمر کردیم

نرگس چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 09:36 http://w-infinite.blogsky.com/

حس و حال بدی ا
امیدوارم که هرچه زودتر از این حس رها شید

ممنونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد