سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

مرگ تدریجی ...

میان پراکندگی حس هایی که شبیه کودکی ها نیستند،

نگاهت را که از من بر می گردانی ...

یکهو داغ می شود روی سینه ام!

نظرات 5 + ارسال نظر
MisspInk یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 00:50

۳ تا راه وجود داره یاسین

اولیش اینکه بیا خودمون کمک کنیم به این مرگِ تدریجی که یه دفعه راحت شیم دیگه..

دومیش اینکه بیا اون بازی قبلی رو دوباره بازی کنیم که من بیام اینجا بنویسم: میس پینک، مرگ.

سومیشم اینکه چندتا کدئین بنداز بالا و تخت بخواب، البت می شه بیدارم موند و دعا کرد که بارون بیاد!

تدریج خودش لذت است!
هم فال است و هم تماشا!

بــاران یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 14:05

مرگ تدریجی !
اوهوم . اوهوم .........

تو سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 00:21 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

کلا میان هرگونه پراکندگی آدم یهو داغ میشه روی سینش...
حالا میخواد کسی نگاهش رو برگردونه یا میخواد برنگردونه، اینش خیلی مهم نیست...

مهم نبودن بعضی چیزها برای بعضی دلیل بر مهم نبودن اونا چیزها برای بقیه نیست!

تو چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 14:16 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

دعوامون میشه ها... :)
آدم رو حرف استادش حرف نمیزنه...
یه کاری نکن یه پستی بنویسم که دیگه این دفعه از حسودی دیوونه نشی یهو بمیری... :)

چقدر خوبه این لغت آخر قبل از ... :)

محمد سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 20:01 http://yek-mard.blogfa.com

1 نگاهش کولره ؟
2 نگاهش آبسرد کنه ؟
3 نگاهش خاصیت یخ زدگی داره ؟
4 نگاهش ضد حرارته ؟
5 گزینه الف و 3 ؟
6 هیچ کدام ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد