سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

داستانک!

از بی حوصلگی این روزهایم گفتم یک داستانک مهمانتان کنم. 

خوب نیست. با چاشنی بزرگواریتان بخوانید!دستم به نوشتن نمی رود این روزها...نمی دانم تا کی!


دخترک گونه هایش سرخ شده بود. آستین های کوتاه ژاکتش را مدام می کشید کـــــف دستش.

نفسش آنقدرها گرم نبود که ها کند توی دستش و کمی گرم شود، قدری که دیگر گـــونه هایش 

آنقدر سرخ نباشد. مدام زیر لب چیزهایی می گفت که نه شبیه دعا بود و نه شبیه آهنگ قدیمی 

که مادرش همیشه زمزمه می کرد.شـــاید لبهایـــش داشتند دندانــهایش را که از ســـرما به هم 

می خوردند،همراهی می کردند.گلهای توی سبدی که دستش بود همرنگ روسری قرمز رنگش بود اما پررنگ تر.سه تا بیشتر نبودند.دو ساعتی بود که فقط همین سه تا بود توی سبدش.چهارراه 

شلوغ بود مثل همیشه ولی هوا آنقدر سرد بود که کسی رغبت نکند شیشه ماشینش را پایین بدهد. و دخترک همچنان گونه هایش سرخ بود و آستین های کوتاه ژاکتش را مدام می کشید 

کف دستش.

  

نظرات 7 + ارسال نظر

ما از پشت شیشه ماشین هایمان از تگرگ لذت میبریم
کودکان کار سر چهاراه ها با آن دست و پنجه نرم می کنند
ای وای...............

بــاران جمعه 25 آذر 1390 ساعت 23:02

چه خوب که هنوز چون شماهایی هستن که گونه های سرخ این دخترک ها رو داستان کنن ...

چه بد که هنوز اینجور دخترک هایی هستن!

بهار شنبه 26 آذر 1390 ساعت 09:56 http://ghadamidaraseman

در طول روز از این دخترکا زیاد می بینیم
ولی در اون لحظه احساسشونو درک نمی کنیم
وقتی چنین نوشته ایی رو می خونیم احساس کمک در ما بوجود میاد
ولی باز هم ممکنه سر چهارراهها چیزی به چشممون نیاد و همه چیز فراموش شده باشه
امیدورم اینجوری نباشه

امیدوار نباش.
چون اینجوری هست

تو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 22:26 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

این روزا دستها بد جور قلم رو پس میزنن...

آسم دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 22:23 http://asem935.blogfa.com

آدرس میدادی میرفتم از ش میخریدم بنده خدا گناه داره

کم نیستند دور و برت! چشاتو بازکن. آدرس نمی خواد

مهدی سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 17:53 http://mehdi-ch.blogsky.com

من معمولاً چیزی ازشئن می خرم ولی اونقدر کمتر کسی به اون ها محل میزاره ها و باهاشون حتی حرف میزنه که حتی کسی هم که میخواد بهشون واقعاً کمک کنه بسیار سخته چون خودشون نمیتونن باور کنن که کسی هست و خدایی هس!

ولی واقعآً افسوس به ما افسوس به جامعه ی ما که می زاریم چنین اتفاقایی رخ بده
ذلمان برایشنا می سوزد ولی حتی به این فکر نمی کنیم که برای چه باید برای آنها دلملمان بسوزد
دلم به حال خودم می سوزه که درکش نمی کنم

تنهاترین سردار سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 23:05 http://tanhatarinsardar87.blogfa.com

حرفی ندارم
ولی مخلص داداش یاسین که هستم!!!

چاکرم داداش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد