-
بهانه نمی آورم...
یکشنبه 5 دی 1389 00:18
لغت کم دارم... و قهوه... و باران را! تمام اینها هم که باشد... خودم را کم دارم! نه! امشب شب من نیست...
-
... از دور خوش است!!
شنبه 4 دی 1389 01:57
آواز دهل شده ام برایت ... از دور شنیدنم را خوش داری!!
-
حرف های درنده!
پنجشنبه 2 دی 1389 23:51
استامینوفن!! حرف از درد نیست! حرف از دریدن است... پاره شدن... پاره شدن روح من!!! کاش می شد امشب را تا صبح می نوشتم... قصه حرف های درنده ات را!!
-
سرنوشت دعا
پنجشنبه 2 دی 1389 22:02
شنیده بودم دل که بشکند دعا مستجاب می شود! و حالا من مانده ام ... با تکه شکسته های غرورم! خودم ! زندگی ام ! دعایم به کجا رسید پس؟
-
دیروزترها
چهارشنبه 1 دی 1389 23:52
دیروزترها می خندیدی... امروز لبخند هم نزدی!! نکند فردا اخم کنی؟!
-
بلندترین شب سال
سهشنبه 30 آذر 1389 23:07
و شب های بلند زیادند وقتی تو نیستی!!
-
چرک های ذهن!!
دوشنبه 29 آذر 1389 21:17
پاییز هم تمام شد و باران نیامد! و زندگی دارد بوی تعفن می گیرد... دکتر دیشب می گفت : " گلوت خیلی چرک داره پسر! " هر وقت که پنی سیلین هایش را می زنم با خودم فکر می کنم... چرک های ذهنم چه بلایی سرشان می آید؟
-
کربلا نرفتم هم مهم نیست!!
دوشنبه 29 آذر 1389 21:06
و من حسین را نه فقط برای بوسیدن ضریح شش گوشه اش می خواهم! که می خواهم در قلبم و زندگی ام جاری باشد...
-
نعم المولی و نعم النصیر...
دوشنبه 29 آذر 1389 00:14
دنبال تعبیرهای لطیف شاعرانه نباش! جنس حرفهایم درشت است... مثل زخم هایم! ... بعضی جمله ها توی ذهن آدم می دوند: "بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و یاور است" (سوره انفال-آیه چهل)
-
...؟؟؟
شنبه 27 آذر 1389 11:14
دردی هست به نام بی حوصلگی ... که من دچارش شده ام !!!
-
عشق یعنی قصه های کربلا...
چهارشنبه 17 آذر 1389 10:23
و کاش داستان های عاشقانه کربلا را لابلای دروغ هایشان مخفی نکنند!
-
دلگیری
یکشنبه 14 آذر 1389 17:10
من با دیدنت آرام می گیرم تو با دیدنم بهانه می گیری من دوست دارم از لبخندهایت عکس بگیرم تو از لبخندهایم ایراد می گیری من دوست دارم تو را در آغوش بگیرم تو در آغوش من نفست می گیرد این گیرها لغت است ... گیر اصلی جای دیگری است!!!! من دلم پیش تو گیر است و تو . . .
-
بهانه!!
سهشنبه 9 آذر 1389 11:10
نگاهت بوی سیر می دهد... سیر شده ای از دیدنم؟ . . . شاید هم دهان من بوی سیر می دهد! یا شاید بوی شیر می دهد! بهانه هایت تلخ و گزنده است...
-
سرما!!
شنبه 29 آبان 1389 11:10
هوا کم کم دارد سرد می شود... سردی نگاه تو ولی آزاردهنده تر است...
-
آموزش زبان !!!
سهشنبه 25 آبان 1389 11:59
کاش زبان تو هم مثل زبان انگلیسی...فرانسه...روسی... چیزی بود که با کلاس رفتن و تمرین کردن می شد یادش بگیری!!!
-
دویدم و دویدم...
شنبه 22 آبان 1389 10:27
قدیم ترها کودکانه می خواندیم : دویدم و دویدم ... سر کوهی رسیدم! و حالا ... هر چی می دویم انگار باز هم به هیچ جا نمی رسیم!!
-
مرثیه ساعت ها
دوشنبه 17 آبان 1389 01:16
لحظه ها می میرند... دقایق متولد می شوند! دقایق می میرند... ساعت ها زاده می شوند! آی ساعت ها ... ساعت هایی که دوستتان ندارم ! می دانید برای زنده شدنتان چند لحظه مرده است؟ شما این را جواب بدهید و من هنوز در پی جواب این سوالم ... چرا بودن با او قدر لحظه است و نبودن با او اندازه ساعت؟! و فقط همین قدر می دانم ... لحظه اش...
-
برای خدا
شنبه 15 آبان 1389 23:27
خدایا ! دریاب به توانایی ات ناتوانی هایم را دریاب به دانایی ات نادانی هایم را دریاب به زیبایی ات زشتی هایم را دریاب به خوبیت بدی هایم را دریاب مرا که غرقه گناهم...
-
ناسازگاری ...
جمعه 14 آبان 1389 23:54
مشکلی نیست... فقط کمی دلم سر ناسازگاری دارد! انگار از چشمانت چیزهایی خوانده...
-
بهانه های غفلت
جمعه 14 آبان 1389 00:51
حضرت آقا ! قدیم ترها دویدن بهانه مان بود . . . حالا اما دریدن نمی گذارد به شما فکر کنیم!!
-
برای رفتگر برگ های پاییز سیاه سفید است!
پنجشنبه 13 آبان 1389 02:25
برگ های هزار رنگ پاییز! پیرمرد را دریابید! شما می رقصید در باد... او ته مانده های رقصتان را با زحمت جمع می کند!
-
اتل متل توتوله...
سهشنبه 11 آبان 1389 01:51
هنوز نتونستم دلیلش روپیدا کنم، چرا هر وقت اتل متل توتوله بازی می کردیم . . . شوکولی اش به تو می افتاد و کنار باش اش به من؟
-
قصه باران های پاییز
دوشنبه 10 آبان 1389 00:37
قصه باران های پاییز فرق دارد انگار... مثل قصه چشم های تو! مثل قصه صدایت! راستی صدایت که بغض دارد ... خراب می شوم انگار! مثل وقتی که زیر باران های پاییز می دوم...
-
انتظار دروغین
پنجشنبه 6 آبان 1389 22:41
دروغ دروغ می آورد آقا... هی دروغ گفتیم و خواستیم با دروغ درستش کنیم!! که رسیدیم به گفتن این دروغ : "منتظریم آقاجان ...بیایید"
-
تاوان
چهارشنبه 5 آبان 1389 11:07
بیچاره خودم!! من اشتباه می کنم... تاوانش را او می دهد!!
-
برای آبان ... دلمشغولی کودکی هایم
سهشنبه 4 آبان 1389 12:00
آبان است و برایم سوالی بزرگ بود در کودکی این آبان بودن آبان که چرا بر خلاف اسمش آب ندارد این آبان حالا خیلی برایم جای سوال ندارد حالا می دانم شرایط خیلی از اسم ها را از محتوایشان دور می کند مثل همین کویری بودن شهر ما که به آبان اجازه نمی داد زیاد آب داشته باشد حالا دیگر تعجب نمی کنم اگر کلمه ای به نام معرفت وجود دارد...
-
یک هیجان دوست داشتنی
سهشنبه 4 آبان 1389 11:52
دوای درد این روزمرگی هایم هیجانی است که چشمهایم را هم به وجد بیاورد شاید دیدن تو باشد این هیجان...
-
التماس
جمعه 23 مهر 1389 00:16
حضرت والا! حضرت آقا! حضرن بالا! اینقدر دعا کردم که فایده ای نداشت! التماست می کنم این بار... آمدنت را التماس می کنم!
-
نجات...
چهارشنبه 21 مهر 1389 23:04
زخم های درشت روحم خوب شدنی نیستند... به فکر نجات خودت باش!!
-
بی حوصله
سهشنبه 20 مهر 1389 23:02
حوصله گفتن ندارم شنیدن را هم بی خیال!! دستم به نوشتن هم نمی رود... از خواندن هم معافم کن... بگذار برای خودم باشم!!