سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سرنوشت دعا

شنیده بودم دل که بشکند دعا مستجاب می شود!

و حالا من مانده ام ...

با تکه شکسته های غرورم!

خودم !

زندگی ام !

دعایم به کجا رسید پس؟





نظرات 6 + ارسال نظر
هانیه پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 22:22 http://gamaj.blogsky.com

و من هم مانده ام ...

و خیلی هامان مانده ایم...

باران پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 22:23 http://the-rain.blogsky.com

دعا... !!! :)

... دعا!!!

فرناز جمعه 3 دی 1389 ساعت 00:23 http://www.charkhrisak.blogfa.com

استجابتش در رفتن و
این دوام آورنت هست ... خدا در همین حوالی ست فقط ما در بین غم هایمان گمش کردیم !‌

گمشده واقعی خود ما هستیم...
از فرط پیدایی خدا!!!!

تو جمعه 3 دی 1389 ساعت 01:07 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

به ما رسید...
صدای تمام شکستن هایت به ما رسید...
اما چه فایده؟؟!!!...

جز شرمندگی چه بگویم!!

الهه یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 23:52 http://dokhtaran2.blogsky.com

از او گذشته ام و دعا هم نمیکنم
قلبم از امتحان خدا هم گرفته است...

MisspInk دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 11:38

برای دیگران است
نه من و تو...

چه می شود کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد