-
یک دیالوگ غیر عاشقانه
جمعه 25 دی 1388 23:13
گفتی : زودباش برو! دیدی که ... رفتم. گفتی : برنگردی! دیدی که... برنگشتم.
-
تردید
جمعه 25 دی 1388 13:51
تردید دارم... عجب دردی است !
-
خواستن توانستن نیست...
جمعه 25 دی 1388 09:25
چی چی رو می گن خواستن توانستنه ؟؟ چطور من خواستم تو رو پیش خودم نگه دارم ،اما نتونستم؟
-
شاید...
جمعه 25 دی 1388 01:06
شین،الف،یا،دال برای فرار از یقین کافی است؟؟ شاید...
-
سیاهه ای برای جدایی . . .
پنجشنبه 24 دی 1388 23:27
رفت،شکست،گرفت. او رفت. دلم شکست. گریه ام گرفت.
-
تاسفی برای هزار و صد و هفتاد و ششمین جمعه عمرم...
پنجشنبه 24 دی 1388 23:26
برای آمدنت چکار کرده ام که حسرت نیامدنت را می خورم ...
-
برای مردم هائیتی...
پنجشنبه 24 دی 1388 01:56
برای شما که هزاران کیلومتر آن طرف تر هستید. برای شما که هیچگاه نه من شما را دیده ام و نه شما مرا دیده اید. برای شما که زبان همدیگر را هم نمی فهمیم. برای شما که هم کیش هم نیستیم. برای شما که صدای بازی کودکان زیر آوارها دفن شده است. برای شما که این روزها خیلی داغدارید. برای شما به رسم انسانیت : تسلیت...
-
پشیمونم!
چهارشنبه 23 دی 1388 23:57
یه کاری کردم باهاش، از رو که رفت هیچ! از پیشم هم رفت! حالا پشیمونم...
-
با توام ...
سهشنبه 22 دی 1388 23:01
با توام ، حواست کجاست ؟ به من نگاه کن ...
-
سیاهه ای پس از قدم زدن در یک بعداز ظهر پاییزی...
سهشنبه 22 دی 1388 22:51
دلم به باغ های پاییزی می ماند. باغ های پاییزی را دیده ای؟ ولی نه! آنها بهاری در پیش دارند! دل من اما ...
-
یک سوال (2)
سهشنبه 22 دی 1388 00:03
اگه یکی رو دوست داشته باشی ولی اون خبر نداشته باشه برات سخت تره یا اگه یکی رو دوست داشته باشی ولی اون باور نداشته باشه؟
-
دروغ بگو لطفا!
یکشنبه 20 دی 1388 22:18
تا می توانی دروغ بگو وقتی نمی بینمت دلم برای همین دروغ هایت تنگ می شود ...
-
می آیی و می روی...
یکشنبه 20 دی 1388 22:15
وقتی می آیی ، بغض می کنم وقتی می روی ، لبخند می زنم چون می دانم آمدنت را رفتنی هست و رفتنت را آمدنی...
-
سیاهه ای برای کودکی
شنبه 19 دی 1388 22:24
دلم از قار قار کلاغ ها می گیرد. انگار همین دیروز بود.درست همین جا. رد پاهای کوچکمان روی برف ها نیست ولی! حالا من مانده ام و سالروز گم کردن تو در خاطرات کودکی ...
-
دیروز،امروز
جمعه 18 دی 1388 23:20
دیروز جمعمان جمع بود : من بودم و تو بودی وعشق. امروز اما نه : من هستم و تو نیستی و ...
-
برای شما که دوستتان دارم...
جمعه 18 دی 1388 00:59
نیا! دنیا از فساد به تنگ آمده است اما نیا! وقت آمدنت رسیده است اما نیا! همه اینجا نعره می زنند بیا اما نیا! هر روز برای آمدنت دعا می کنم اما نیا! دلم برایت خیلی تنگ شده است اما نیا! چشمانم به راه آمدنت انتظار را از رو برده است اما نیا! به همان دلیلی که فقط خودت می دانی و من و خدایمان؛ نیا! می ترسم اینجا کوفه باشد و ...
-
نیازمندیها
پنجشنبه 17 دی 1388 00:48
به یه نفر که وقتی سرش داد می کشم هیچی نگه نیازمندیم. به یه نفر که بیشتر از اونکه حرف بزنه گوش بده نیازمندیم. به یه نفر که پای تلویزیون هر کانالی که من زدم غر نزنه و تماشا کنه نیازمندیم. به یه نفر که هر کاری که من ازش بدم بیاد و مجبور باشم انجام بدم؛به جای من انجام بده نیازمندیم.به یه نفر که همه دروغامو باور کنه...
-
با یا تا
چهارشنبه 16 دی 1388 01:53
با هم نباشیم مهم نیست. دعا کن تا هم نباشیم. تا حرف فاصله است. بیزارم از فاصله...
-
پی نوشتی برای یک سوال
چهارشنبه 16 دی 1388 00:09
سلام.به لطف دوستان فکر می کنم قسمت نظرات مطلب «یک سوال» از اصل مطلب خیلی خوندنی تر شده . پیشنهاد می کنم دوستانی که نخوندن اگه وقت و حوصلشو دارن بخونن ؛البته یه داستان هم که با اجازه سارا لینکشو اینجا می ذارم هم بگی نگی یه جورایی به این قضیه مربوط می شه خوشبختی(داستانی از وبلاگ نوشته های سارا)
-
روزهای بی روح دی ماه
سهشنبه 15 دی 1388 00:16
وقتی کلمه ها هم ناز می کنند و روی کاغذ نمی نشینند، تو بگو من چه جوری احساسم رو بنویسم ... خیلی کلافه ام،خیلی... لعنت به این روزهای بی روح دی ماه که همه چی رو از آدم می گیره، حتی حوصله غذا دادن به گنجشکهای کز کرده روی درخت هلوی گوشه باغچه رو ... چه برسه به نوشتن سیاهه هایی که نه کسی هست بخونه و نه کسی که ...
-
رفتن
دوشنبه 14 دی 1388 00:59
رفتن گاه پایان یک داستان است گاه آغاز یک ماجرا رفتن گاه آرامش بعد از طوفان است گاه آرامش قبل از طوفان گاهی با رفتن از پیش کسی می رویم گاه از دلش
-
شعور واژه ها
دوشنبه 14 دی 1388 00:51
واژه ها شعورشان به عظمتی که باید از دلتنگی ام نشان دهند نمی رسد. دلتنگی ام را چگونه نمایان سازم...
-
یک سوال
یکشنبه 13 دی 1388 02:52
دوست داشته باشیم یا دوستمان داشته باشند هنوز جوابی برایش پیدا نکرده ام...
-
بوی محرم
شنبه 12 دی 1388 23:29
همه هستی ام فدای لب عطشان حسین هر چه دارم و ندارم همه قربان حسین عمرم از کودکی من به همین عشق گذشت که به پیری شوم از پیرغلامان حسین شیر مادر به خداوند می عشقم بود خوردم و مست شدم؛مست و غزلخوان حسین پای تا سر اگرم بر سر دارم بکشند نکشم دست یکی لحظه ز دامان حسین
-
باران پاییز
چهارشنبه 18 آذر 1388 10:43
افسون باران تمام نشدنی است. باران می بارد تا ... می بارد تا من به خودم برگردم
-
برای امام خوبم
شنبه 23 آبان 1388 09:17
قصه دلتنگی ما برای شما تازگی ندارد. تمامی هم ندارد . تا دیدارتان چیزی نمانده اگر واقعا دلتنگتان باشیم. کاش باشیم. . .
-
خدایا عاشقم باش
پنجشنبه 30 مهر 1388 12:13
خدایا تو را به معشوق ما بودن نیازی نیست. ولی اگر تو عاشقمان نباشی . . . به چه امیدی زنده باشیم
-
ارزش دوستی
جمعه 17 مهر 1388 20:31
چقدر خوب هر کسی رو به خاطر خوبی خودش ،مهربونی خودش و به خاطر خود خودش دوست داشتیم و به این فکر نکنیم که دوستی با اون و دوست داشتنش چه نفعی برای ما داره . . .
-
جمعه که می شود دلتنگ می شوم . . .
پنجشنبه 9 مهر 1388 22:05
برای دیدن شما، برای گفتن از شما و برای نوشتن از شما باید لیاقت داشته باشم . یعنی بو قولی باید «منتظر » باشم . . . وای بر من که هنوز معنایش را هم نفهمیده ام
-
سلام پائیز ؛ با کمی تاخیر
پنجشنبه 9 مهر 1388 21:51
ـ سلام فصل دلهره و ناراحتی بچگی ها واسه شروع دوباره مدرسه و تمام شدن تعطیلات. سلام فصل دلتنگی ترم اولی ها توی خوابگاه . سلام فصل قرارهای باد و برگ.سلام فصل لذت نوشیدن یک فنجان قهوه داغ و تلخ پشت پنجره باز اتاق رو به باغچه. سلام فصل لذت لرزیدن بعد از خیس شدن زیر بارون.سلام فصل هجوم غم ها از آسمون گرفته ابری به دلای...