سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

روزهای سرگردان

به قدر تمام لحظه هایی که خوب نبودند اما بودند ...

چشمهایم غصه شان گرفته انگار!!

در امتداد این روزهای سرگردان طــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولانی...

دلت که با من نباشد

همان بهتر که نباشیــــــــــــ م !!

بدهکار

و من هنوز نمی دانم که مگر بدهی من چقدر بود که تو همیشه خدا از من طلبکار بودی؟!

نفس عمیق

و حالا که دیگر غرق شده ام در زندگی 

که هر چه دست و پا می زنم بیشتر فرو می روم انگار

خیلی دلم می خواهد با خیال راحت یک نفس عمیق بکشم

نفسی که پر باشد از بوی آرامش وجود تو...

"حضرت دلبر" تولد مبارک

گرما

هوا خیلی گرم است !

خیالی نیست...

من به گرما عادت دارم!

گرمای نگاهت...

گرمای دستانت...

قناعت

همین که خودت را می بینم...

همین که لبخندهایت را می بینم ...

همین خودش خوب است!

چیز زیادی نمی خواهم که !

حالا اگر هر بار که دیدمت یک جوری زخم زدی روی دلم ملالی نیست!

همین که خودت را می بینم...

همین که لبخندهایت را می بینم...

همین خودش خوب است!


یک عاشقانه دِمـُــــــــده!

تو را نمی دانـــــــــــــــم ولی ...

حتی لحظه های فکر کردن به تو هم برایم دوست داشتنی است!

طعم نگاه هایت

یک وقت هایی هست که شیرین می شود نگاه هایت...

از آن نگاه های شیرین که علتش عسلی بودن چشمهایت نیست!

همان وقتهایی که خودت هم شیرین می شوی...

مهربان می شوی!

نگاه و کلمه!

کلمه ها بیشتر شبیه کلم شده اند این روزها!

حالا نگاه است که طرفدار دارد بیشتر...

نگاه نافذ!!

برای بابا...

می دانم هیچــ  وقت خسته نمی شویــــ

چیزی هم نیست که  جبران خستگی هایت باشد

شرمنده ام !

یک " دوستت دارم بابایی " بیشتر ندارم برای عرض ارادت!

انبساط روزها

نمی دانم گرمای هواست که این روزها را اینقدر کش می دهد

یا ندیدن تو!

جــــــــــــــــر خوردن!

در این روزهایی که دلم نه خودم را می خواهد

نه تمام چیزهایی که غیر از خودم هستند را ...

دچار اضطراب ناخوشایندی شده ام که هر لحظه انگار 

تمام وجودم را جـــــــــــــــــــــــــــــــــر می دهد!


خود دانی!!

برای شنیدن من کم کم دارد دیر می شود ها!

خود دانی...

مرثیه ای برای بیست و شش سالگی

و حالا بیست و شش سال می گذرد

از روزی که من وجود پیدا کردم!

وجودی که این روزها نه طراوت بیست و شش سال قبل را دارد...

و نه شفافیتش را ...

و نه زلالی اش را!!

دل و خوشی

بعضی ها دلخوشی ندارند...

بعضی ها خوشی می زند زیر دلشان!

رابطه خوشی با دل را نمی دانم!!

اما من با خنده های تو خوشم...

با نگاه های براقت!!

حــــــــــــرفـــــ

حرف نداشت !!

نه اینکه عالی بود؛نه!!

فقط ساکت بود؛همین!