سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

یک دوشنبه ملال آور

امروز دوشنبه بود. 

یک دوشنبه ملال آور... 

حالا که پیشم نیامدی...

کاش کمی کوتاه می آمدی!!

دلشوره...

دلم شور می زند این روزها

شاید نمک زیاد می خورم ...

افسانه رسیدن

من یک قدم جلو می آیم

تو یک قدم عقب می روی

رسیدن انگار افسانه ای دست نیافتنی است...

تقاضا...

دکّم نکن

درکم کن!! 

یک لحظه استثنایی...

شیرین است

و دوست داشتنی

لحظه ای که دوباره ببینمت...

سیاهه ای برای ششمین سالگرد نبودن پدربزرگ نازنینم

دو هزار و صد و نود روز است  

که قلبم آرام نگرفته است از شنیدن صدای گرمت... 

دو هزار و صد و نود روز 

خیلی روز است... 

خیلی  

برای دوری از نازنینی مثل تو 

بابا جان ...  

دلشوره ای قبل از دیدار...

صداقت چشمانم ،

بالاخره کار دستم می دهد!

می دانم...

خارش افکار

این روزها احساس می کنم افکارم می خارد!

چشمان کاملا بسته...

از نبودنت گله ای ندارم!

برای دیدنت کافی است چشم هایم را ببندم!

با خواندن این نوشته ناامید نشوید!

می میرم

یکی از همین روزها

خیلی آسان...

تصادف؟

سقوط از ارتفاع ؟

سکته ؟

سرطان؟

ایدز؟

با چاقو؟

هیچکدام! 

راه های دیگری هم برای مردن هست...

درد...مرد...

با درد

مرد نمی شوم

این را امروز فهمیدم

گمشده...

 گم شدم.

       در خودم...

شروع دردسر!

به زودی همدیگر را می بینیم.

دوباره دردسرهای من شروع می شود.

دردسرهایم برای یک لحظه بیشتر دیدن تو!

حتی در خواب

شمار جمعه های رفته عمرم

به هزار و صد و هفتاد و هشت رسید.

این بار هم دیدنت نصیبم نشد! 

حتی در خواب ...

زمانی برای ...

ساعت 7:57 ،

هنوز مانده تا 8 شود.

نگرانی که دیرت نشود.

و من خوشحالم ؛

3 دقیقه برای دیدنت وقت دارم.