سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

خستگی...

خسته ام ،

به موازات دستان تاب خورده ام دور شانه های تو 

به قدری که لب هایم نشسته اند برای بوسیدن تو! 

تماشا!!

پشت نگاه پوسیده مان به اندام های هم گم شده ایم  

کاش پوشیده بود کمی نگاه هایمان...

لهیدگی

سنگینی کلماتت را اینقدر روی من ول نکن... 

دارم له میشم...

جاده...

حوصله می خواهم ...

با این همه جاده که دور کرده است مرا 

و باز هم باور نمی شود دلتنگی ام!

یک رفتار متعفن

این روزها همه با حالم یک رفتار مشترک دارند : 

ادراک... 

فقط نمی دانم چرا «کاف»ـــش اینقدر شبیه «ر» شده است 

لمس آرامش

کاش ساعت مهربان شود!!

به قدر تکه ای از زمان که آرام شود لب هایم  

که در عطش بوسه می سوزد ...

دوری و ...

و اینکه هر چقدر هم دور باشی باز هم گرمای حضور داشته باشی را از خورشید آموختم!

شاید اگر دائم بودی کنارم ...

نبودن فرصتی است برای جویدن اندیشه در باب اینکه بودن چه نعمتی است!

گریه...

باران لالایی می خواند برای چشم هایم تا بخوابند!

و چقدر خیس است خوابشان...

من می رم...

نمی دانم « آسان » چگونه در ذهن بعضی ها تفسیر می شود

که فعل دردناکی مثل رفتن را خودخواهانه صرف می کنند! 

گره کور

دندونتو بیار جلو

گره نگاهمون کارش از دست گذشته انگار...

میان این همه دردهای درشت...

بوسیدن، به اشتراک گذاشتن دردهای لطیف است

بین لبهایمان...

دیازپام!

کمی مرا استشمام کن ...

با چشمانت!

ســـ لحظه ــــــال

اینکه می گویند سال در لحظه ای تحویل می شود

برای من که لحظه های نبودنت ، سال می شود

نفهمیدنی است...

شش سین...

برای هفت سین یاسین یک سین کم است

سـلام کن لطفا!