سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

وقتی جای لبهایمان فقط جای لبهای خودمان است!

تنهایی یعنی داشتن لیوان شخصی!


الفانحه!

من ایستاده بغض می کنم،

وقتی چشم در چشم من ...

برای غرورم فاتحه می خوانی!

متفاوت!

بیا کمی لوس عاشق هم باشیم

شبیه این اس ام اس های توی مجله های خانواده!

بوسه های ...

بوسه هایم را تف می کنم روی بازوهایم

وقتی شبها تنهایی ام را در آغوش می کشم!

وقت بزرگی تنهایی

و تنهایی بعضی وقت ها بیشتر یه چشم می آید!

همین لحظه هایی که سال دارد جانش بالا می آید، از آن وقت هاست.

گمشده

و چشم هایی که سرگردان آرامش مواج نگاهی هستند که انگار هیچ وقت قرار نیست باشد!

و گم شدن زخم صدای یک مرد میان این همه هیاهو...

و باز هم پریشانی ِ خاطر کلمه ای به نام دوست داشتن!

چشم به راهتم آقا!

تکرار می شود این روزها

و من در پی این تکرار ها به تکرار نمی رسم.

آنقدری که منتظر آمدنت هستم مطمئنم!!


از دست روزگار...

برهنگی هوس کرده ام !

و کمی باران که روی تنم ببارد،

و قدری بوسه از لبان باد،

و اندکی نوازش ...

لذت ساختگی!

بیا تا حداقل این یکی را با هم بسازیم!


تقدیر...

و حالا مرد می ماند با زخم زبانهایی که در گوشش فریاد می شوند!

چشمهایت...

دلم برای چشم هایت تنگ می شود،

وقتی نگاهم نمی کنی...

پلک هایت چقدر لوس می شوند بعضی وقت ها !

باش، لطفا!

در سرزمین لطافت تنت

زمخت است چقدر دقایق نبودنت...

تپش

و شبیه تپش های به وقوع نپیوسته یک قلب ایستاده از حرکت،

از دست رفته است ...

جوانی ام!

گوشه نشینی

فقط یک دایره مانده برایم

و خودم که داخلش مانده ام!

حتی نمی توانم گوشه نشین شوم...

روزهای سیاه و سفید...

راستی رنگ روزهای خوش چه رنگی بود؟!