سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

گریه...

باران لالایی می خواند برای چشم هایم تا بخوابند!

و چقدر خیس است خوابشان...

نظرات 8 + ارسال نظر
م.صادقی چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 10:31 http://www.niraa.blogfa.com

اسمان وقتی چشمهایم را دید
از ترس بی آبرویی ام همراهم گریست
و من دل به حال دل خالی اسمان سوزاندم

mina چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 13:04

besyaaar ziba bod....

بــاران چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 16:01

همه جا حرف بغض و گریه ست ...
کی قصه ی ما تمام خواهد شد ؟؟

زینب جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 00:33 http://www.ghazalkhanooo.persianblog.ir

سلام علیکم.ایام فاطمیه رو تسیلیت میگم.خوشحال میشم به ما سربزنید ودر ختم قرآنی که هدیه به شهداهست شرکت کنید.
درصورت تمایل تشریف بیارید وبگید چه تعدادجزئی میخواید تا بهتون اطلاع بدم.
اجرتون با بانوی دوعالم

اعظم جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 00:42 http://farzandezaman.blogfa.com

سلام
شاید بهترین نباشیم، ولی خوشحالم که متفاوتیم!!![گل]
با نام " اولین تپش های عاشقانه قلبم " لینک کن
موفق باشی هم وطن

بانوی زمستانی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 11:25 http://apple-dark.blogfa.com

اگر چشمی مرده باشد ممکن است بخوابد ؟؟؟
حتی بالالایی باران ؟؟؟؟

تارا جمعه 15 اردیبهشت 1391 ساعت 20:27 http://mygodandme.blogfa.com

چتری برایم بگیر! ختی خیالی!
خیس دلتنگی شده ام...
.
.
غم دانه دانه مینشیند روی صورتم. شور است طعم نبودنت...

رامیلا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 09:36

آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد