سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

یادداشتی از دفتر یک دوست - یادداشت دوم

 این روزها حرف از رفتن من است...
رفتن اما بدون تو!
حالا نشسته ام و فکر می کنم ماندن با تو سخت تر است یا رفتن بدون تو؟!

یادداشتی از دفتر یک دوست - یادداشت اول

به چه امید دل سپرده ایم؟!
معجزه؟!


در آرزوی یک اتفاق بزرگ...

عصرهای جمعه که می شود؛      

نمی دانم چه می شود که دلم غصه دار می شود... 

یعنی می شود... 

برای اتفاق به این بزرگی که دعای من کافی نیست!!!

 

 

صبر کن...

 چقدر لذت می بردم از رقص برگ ها در ترانه خوانی باد

 وقتی پاییز را با هم بودیم.

    زمستان که رفتی ،

    من ماندم و قار قار نفرت انگیز کلاغ ها

صبر کن... 

          بهار که بیاید

          تو می آیی و من نیستم...

خنده ای نه شیرین و نه تلخ!!!

بعضی روزها به احوالات خودم خنده ام می گیرد... 

شنیدم...

امروز صدای شکستن قلبم را شنیدم... 

آرزوی ماندن

آن مرد در باران آمد.  

آن مرد با اسب در باران آمد.

         نه ! جور دیگر باید خواند: 

                      آن مرد در باران رفت. 

                      آن مرد با دلی شکسته در باران رفت. 

 

این روزها همه راه رفتن در پیش گرفته اند. 

ماندن آرزویی شده برای خودش...

نوشتن از جدایی

برای نوشتن از جدایی  

هم کاغذ دارم 

هم قلم... 

جراتش را ندارم...

اجبار...

غصه خوردن هم انگار اجباری شده این روزها...

انتظار

جمعه... 

انتظار می کشم. 

این که می گویم جمعه   

نه اینکه فقط جمعه ها. 

هر لحظه در تمام روزها ... 

انتظار می کشم. 

یادآوری یک نکته فراموش شده

الا بذکر الله تطمئن القلوب... 

یک دوشنبه ملال آور

امروز دوشنبه بود. 

یک دوشنبه ملال آور... 

حالا که پیشم نیامدی...

کاش کمی کوتاه می آمدی!!

دلشوره...

دلم شور می زند این روزها

شاید نمک زیاد می خورم ...

افسانه رسیدن

من یک قدم جلو می آیم

تو یک قدم عقب می روی

رسیدن انگار افسانه ای دست نیافتنی است...

تقاضا...

دکّم نکن

درکم کن!!