گاه پایان یک داستان است
گاه آغاز یک ماجرا
رفتن
گاه آرامش بعد از طوفان است
گاه آرامش قبل از طوفان
گاهی با رفتن
از پیش کسی می رویم
گاه از دلش
نیا!
دنیا از فساد به تنگ آمده است اما نیا!
وقت آمدنت رسیده است اما نیا!
همه اینجا نعره می زنند بیا اما نیا!
هر روز برای آمدنت دعا می کنم اما نیا!
دلم برایت خیلی تنگ شده است اما نیا!
چشمانم به راه آمدنت انتظار را از رو برده است اما نیا!
به همان دلیلی که فقط خودت می دانی و من و خدایمان؛ نیا!
می ترسم اینجا کوفه باشد و ...
به یه نفر که وقتی سرش داد می کشم هیچی نگه نیازمندیم. به یه نفر که بیشتر از اونکه حرف بزنه گوش بده نیازمندیم. به یه نفر که پای تلویزیون هر کانالی که من زدم غر نزنه و تماشا کنه نیازمندیم. به یه نفر که هر کاری که من ازش بدم بیاد و مجبور باشم انجام بدم؛به جای من انجام بده نیازمندیم.به یه نفر که همه دروغامو باور کنه نیازمندیم.به یه نفر که هر چی من به خودش و خانواده اش توهین کنم هیچی نگه نیازمندیم.به یه نفر که غذا و رنگ و عطر و لباس و مدل مورد علاقش رو من تعیین کنم نیازمندیم.
به یه نفر که بتونه منو تحمل کنه نیازمندیم.
سلام.به لطف دوستان فکر می کنم قسمت نظرات مطلب «یک سوال» از اصل مطلب خیلی خوندنی تر شده . پیشنهاد می کنم دوستانی که نخوندن اگه وقت و حوصلشو دارن بخونن ؛البته یه داستان هم که با اجازه سارا لینکشو اینجا می ذارم هم بگی نگی یه جورایی به این قضیه مربوط می شه خوشبختی(داستانی از وبلاگ نوشته های سارا)
وقتی کلمه ها هم ناز می کنند و روی کاغذ نمی نشینند،
تو بگو من چه جوری احساسم رو بنویسم ...
خیلی کلافه ام،خیلی...
لعنت به این روزهای بی روح دی ماه که همه چی رو از آدم می گیره،
حتی حوصله غذا دادن به گنجشکهای کز کرده روی درخت هلوی گوشه باغچه رو ...
چه برسه به نوشتن سیاهه هایی که نه کسی هست بخونه و نه کسی که ...
گاه پایان یک داستان است
گاه آغاز یک ماجرا
رفتن
گاه آرامش بعد از طوفان است
گاه آرامش قبل از طوفان
گاهی با رفتن
از پیش کسی می رویم
گاه از دلش
واژه ها شعورشان به عظمتی که باید از دلتنگی ام نشان دهند نمی رسد.
دلتنگی ام را چگونه نمایان سازم...
همه هستی ام فدای لب عطشان حسین
هر چه دارم و ندارم همه قربان حسین
عمرم از کودکی من به همین عشق گذشت
که به پیری شوم از پیرغلامان حسین
شیر مادر به خداوند می عشقم بود
خوردم و مست شدم؛مست و غزلخوان حسین
پای تا سر اگرم بر سر دارم بکشند
نکشم دست یکی لحظه ز دامان حسین
قصه دلتنگی ما برای شما تازگی ندارد.
تمامی هم ندارد .
تا دیدارتان چیزی نمانده
اگر واقعا دلتنگتان باشیم.
کاش باشیم. . .
خدایا تو را به معشوق ما بودن نیازی نیست.
ولی اگر تو عاشقمان نباشی . . .
به چه امیدی زنده باشیم
برای دیدن شما، برای گفتن از شما و برای نوشتن از شما باید لیاقت داشته باشم . یعنی بو قولی باید «منتظر » باشم . . .
وای بر من که هنوز معنایش را هم نفهمیده ام
ـ سلام فصل دلهره و ناراحتی بچگی ها واسه شروع دوباره مدرسه و تمام شدن تعطیلات. سلام فصل دلتنگی ترم اولی ها توی خوابگاه . سلام فصل قرارهای باد و برگ.سلام فصل لذت نوشیدن یک فنجان قهوه داغ و تلخ پشت پنجره باز اتاق رو به باغچه. سلام فصل لذت لرزیدن بعد از خیس شدن زیر بارون.سلام فصل هجوم غم ها از آسمون گرفته ابری به دلای خسته از دنیا.سلام فصل بیقراری های قرارهای عاشقانه کنج پارک های خلوت. سلام فصل غم های بعد از قرارهای عاشقانه. سلام فصل احساس گرمای قطره های اشکی که روی گونه ها می دوند.
سلام پاییز دوست داشتنی .