سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

ترمینال

ترمینال 

می تونه جایی واسه رفتن باشه 

یا جایی واسه اومدن باشه  

می تونه جایی واسه پیدا کردن باشه 

یا جایی واسه گم کردن 

فقط خدا کنه دلامون ترمینال نباشه

بودن یا نبودن

بودن یا نبودن که مساله ای نیست  

وقتی قرار باشد تو نباشی

نمی دونه که ...

بهش می گم خنده هات خیلی قشنگه...چشمات خیلی نازه ...لبخندت دیوونه ام می کنه... 

شاید با خودش فکر می کنه که دیگه این حرفها به سن و سال من نمی خوره ...دیگه واسه این حرفها پیر شدم ولی نمی دونه که...

به نام لحظه های تنهایی

به نام لحظه های با هیچکس نبودن،

به نام لحظه های سر خوردن قطرات اشک روی گونه های سرد،

به نام لحظه های خیره شدن به ستاره های آسمان،

به نام لحظه های تنهایی

سخت یا آسان...

عاشق شدن اونقدرها هم سخت نیست...

                            بستگی داره چه جوری به دنیا نگاه کنی

عاشق شدن اونقدرها هم آسون نیست...

                           بستگی داره چه جوری به دنیا نگاه کنی

وقتی داشتی می رفتی...

اگه یادت باشه لحظه آخری که رفتی گریه نکردم...

به حساب سنگدلیم نذاری ...

نمی خواستم آخرین فرصت دیدنت رو از دست بدم...

واسه گریه کردن همه تنهایی هام رو وقت دارم...

یاد خدا

دل چو بی یاد خدا باشد ، نیست دل ، گوریست سرد 

                           ای عزیزان ! این شما را واپسین پند است و بس

هر کجا باشید ، دل را با خدا دارید خوش

                                      نور باران دل از یاد خداوند است و بس

عشق با درد همراه است

عشق با درد همراه است.چون رشد را موجب می شود. عشق با درد همراه است چون عشق چنین می طلبد. عشق با درد همراه است چون عشق دگرگون می کند . عشق با درد همراه است چون در عشق از نو زاده می شوی.

(کتاب پیوند-نوشته :اوشو-ترجمه:عبدالعلی براتی)

حکایت جالبی است انسان...

چیزی را می خواهد.به دنبالش می دود.وقتی به آن می رسد مدتی از آن لذت می برد و بعد . . . انگار نه انگار که روزی آن را می خواسته و به دنبالش دویده است.دوباره چیزی را می خواهد.به دنبالش می دود و این چرخه تا ابد ادامه دارد...

تنهایی

دلم تنهای تنها شده ، می خواهم گریه کنم ولی حیف ... متاسفانه دیگر چشمانم هم با دلم نیستند.

نگاه

دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند 

(فروغ فرخزاد-دیوان اشعار)

محض خنده

از یکی می پرسن ماه عسل خوش گذشت؟ می گه آره خیلی خوب بود.بهش می گن :پس چرا خانمت داره گریه می کنه ؟ می گه : شاید چون نبردمش ناراحته !!

شما چی می گین

آرزوهاتو بنویس و یکی یکی از خدا بخواه ، خدا یادش نمی ره ولی تو یادت می ره چیزی که امروز داری ، آرزوی دیروزته...

جدی جدی تا حالا فکر کردیم که ما واقعا چقدر بی چشم و روییم . هر چی که خدا بیشتر بهمون می ده ، علاوه بر اینکه شکرشو به جا نمی یاریم بازم بیشتر می خوایم.دقیقا مثل دانشگاه که می گفتیم فلان درس رو پونزده شدم (توجه فرمائید که " شدم") ولی می گفتیم فلان درس منو انداخت ( توجه دارین که "انداخت") یعنی موفقیت ها ور خودمون به دست می یاریم و چیزهایی رو که بهشون نمی رسیم بهمون نمی دن...

تو زندگیمون هم همینجوریه حالا اگه همه اینجوری نباشن حداقل 99 درصد اینطورین...

پس به قول یارو گفتنی آرزوهامونو بنویسیم که فردا ،پس فردا که بهشون رسیدیم یادمون باشه چیزایی که داریم همون آرزوهای دیروزمونه ...  

                                                                         تا بعد

درد برای دل است

درد برای گفتن یا نوشتن نیست . درد برای دل من است . درد برای دل من است . دل من که حالا احساس می کنم خیلی خیلی در سینه ام سنگینی می کند. دلی که همیشه آن را خالی از بودن احساس می کنم ، دلی که از وقتی تو را شناخته ام ، دیگر دل من نیست ، اگر لایق بدانی مال توست.

خدای خودت می داند چقدر برای تجسم لطافت مهربانیت زیر باران قدم زده ام و چقدر سعی کرده ام برای لحظاتی هم که شده به خورشید خیره شوم تا عظمت و بزرگیت را درک کنم ...دریغ!

دریغا که آنقدر والایی که تجسم تبسم مهربانانه ات هم برای من سخت است.

می دانی ، نوشتن قصه نور برای دستان سایه محال است، پس برای تو می نویسم و نه از تو ...

برای تو می نویسم که جان جهانی ، برای تو می نویسم که جهان جانی،برای تو می نویسم که بهانه جهانی ، برای تو می نویسم که شمع ها در فراق تو می سوزند و برای تو می نویسم که ....

عزیز دلم !چشمهایم دنبال بهانه می گردند که اشک بریزند. می دانی حتی آنقدر دل شکسته ام که ....خودت بهتر می دانی.

منتظرم ....بیا!!

خاطره تلخ سفر

این جملات را یک روز که با اتوبوس درحال سفر بودم نوشتم:

از همه چیز غم می بارد

حتی صدای گرفته پیرمرد چروکیده ای که با لباسی مندرس در حالی که نمی دانم راست می گوید یا نه

زمزمه هایی می کند و از پله های اتوبوس بالا می آید

از کنار آدمهای بی تفاوتی مثل من ، یا بقیه که چند سکه توی کاسه اش می اندازند ،می گذرد

شاید هم من صدای او را غمگین می شنوم

یا شاید موج غم در چشمان من سبب شده همه چیز را غمگین ببینم

نمی دانم چه مرگم شده

کاش دیشب فقط چند لحظه به حرفهایم گوش می دادی ...