سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

مردن مثل یک مرد...

اینجا که من رسیده ام ...

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن...

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم ...

تو باش و دل من و همه فریادهایی که ...

نظرات 7 + ارسال نظر
باران شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 23:38 http://the-rain.blogsky.com

چقدر دلم خواست مثل یک مرد بمیرم ...!

تو یکشنبه 8 اسفند 1389 ساعت 00:16 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

تازه در ته دنیای بدون تو راحت نفس میکشم...

الهه سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 15:29 http://dokhtaran2.blogsky.com

اینجایی که من هستم... برزخ است
نمیدانم!
نمیتوانم!
یک جور های گاهی میخاهم خودم را راحت کنم
اما...
کاش میتوانستم

الی سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 18:00 http://18esfande1387.blogfa.com/

اوه این نوشته رو خیلی دوست داشتم. اونایی که عاشقانه محکم و دردناک میشکنن به نظر من خیلی بزرگن
بسیار بسیار زیبا

lthank u

الیکا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 22:45 http://www.elika2r.blogfa.com

و فریادهایی که به گوشت نمیرسد

رابی سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 22:46 http://rabii.blogsky.com/

شک می کنم...
به قدم هایی که بدون تو برداشته ام شک می کنم...
به راهی که آمدم...
به ته ته خالی جایی که انگار تمامش کرده ام...
نفس می کشم..
تا عمق بودنم نفس می کشم...
بوی تو را می دهد..

هوای تو مرا تا انتهای نبودنت سر پا نگه داشته است...

تارا چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 03:02 http://mygodandme.blogfa.com

نه به دیروز هایی که بودی فکر می‌کنم، و نه به فردا هایی که "شاید" بیائی‌...می‌خواهم امروز را زندگی‌ کنم...خواستی‌ باش نخواستی نباش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد