یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه غمگینم، غم بزرگی تو دلمه.. روانپزشکه میگه برو سیرکه کوچه کناری!میگن یه دلقکی اونجاس! اونقد میخندونتت که غمت یادت بره. مرده لبخند تلخی میزنه و میگه من همون دلقکم.
خیلی قشنگ بود مهندسه جوان...
ممنون.همیشه همینجوری دیگه !کسی که از همه خوشتر به نظر می رسه به اندازه خودش غمگین ترین آدمه...
لبخند که نمیزنی تمام دهانم از حرف خالیست...
زندگی رو نبند به لبخندای یه نفر.داغونت میکنه
مهم اینه که زندگی کنیم داغون شدن هم جزوی از همین زندگیه...
حرفی برای گفتن نمی ماند...
حرف ها در سینه می ماند !!
سلام یاسین عزیز وبلاگ ما با وجود شما عزیزان صمیمیت پیدا کرده مطئنن این تغییرات جزئی خواهد بود .
در ضمن ما شمارو لینک کردیم.
سلام. حقیقتا نشاندن لبخند برای لحظاتی هم که شده کار بزرگی است که شما همیشه انجام می دهید. مرسی ...
دل نوشته هات شاهکاره
خوندم تا اونجا که شد
لطف دارین...
اگه اینطوره دوباره هم بیاین ها!
یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه غمگینم، غم بزرگی تو دلمه..
روانپزشکه میگه برو سیرکه کوچه کناری!میگن یه دلقکی اونجاس! اونقد میخندونتت که غمت یادت بره.
مرده لبخند تلخی میزنه و میگه من همون دلقکم.
خیلی قشنگ بود مهندسه جوان...
ممنون.همیشه همینجوری دیگه !کسی که از همه خوشتر به نظر می رسه به اندازه خودش غمگین ترین آدمه...
سلام
از خانه مهربانی ها برگشتم ولی اونجا همه چیز لبخند میزد و حرفی هم برای گفتن نبود چون تو غرق مهربانی بودی
و من هنوز راز لبخندهای غمگنانه ات را ندانستم!!
آخه لبخندم که بزنه بازم حرفی نمی شه زد..
اون موقع هم فقط باید نشست و نیگاش کرد!
مگه نمی شه با زبون نگاه حرف زد؟؟
از لبخند هایم حرفی بزن ...
از روزهایی که تنها لبخندم قاب نگاهت را پر می کرد!
و قاب نگاهم روزهاست که خالی مانده است...
گاه گریه هایم هم برایت تفاوتی ندارند...چه برسد به خنده هایم!
آپم زودی بیاین پیشم
و تفاوت ها را قلب هایمان فریاد می زنند...
روزهاست صدایشان گم شده است لای سر و صدای...
لبخند که بزنی
میگویند محاربی
دارت می زنند
والله
بهترین پنجره ای رو به خدای شعر
طرز و حرفتان خیلی زیباست
بله؟؟؟ من و شعر خوب؟؟
مرسی.
کلا باید از کار بی کار شد و نگاش کرد...
اون که آره...
لب خند.
تنها چیزی که به آسونی دلی رو به دست میاره.
و آسونتر
ماییم که ازش دریغ میکنیم.