سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

گم شدن...

خودم را کوچک کردم ...

تا تو بزرگ شوی !!!

حواسم نبود...

آنقدر کوچک شدم 

که زیر دست و پایت گم شدم!!

نظرات 6 + ارسال نظر
تو پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 13:39 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

انقدر کوچک شدی که هر چه سعی کردم ندیدمت...کاش بزرگ میماندی...

خواستم تو بزرگ به نظر بیایی...
حواسم نبود!!

شعله پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 17:05 http://azarakhshtarsoo.blogfa.com

حواست نبود یا خودت هم باور کردی ؟

هم حواسم بود...
هم باور نکردم...

الی پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 18:55 http://manbarayekhodam.blogfa.com/

اشتباه از همون عوض شدن شروع میشه.برای با هم بودن باید عوض شد اما کوچیک شدن آرزوها و امیدها رو هم کوچیک میکنه.

جنس کوچک شدنش فرق داره...

فرناز پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 19:53 http://www.charkhrisak.blogfa.com

شاید او حواسش نبود که این کوچک شدن از بزرگی ات هست !

شاید...

باران جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 00:21 http://the-rain.blogsky.com

کاش یاد می گرفتیم هر دو باهم و برای هم کوچک شویم...
با هم و برای هم بزرگ!!

اینکه یکی کوچک شود تا دیگری بزرگی اش را احساس کند لذت دارد...

MisspInk جمعه 8 بهمن 1389 ساعت 09:34

نمی دونستی ظرفیت بزرگ بودن و نداره؟

تجربه شد....

این همه تجربه را که جمع کردیم کجا می خواهیم خرج کنیم ...
اصلا تا کی باید تجربه کنیم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد