سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

بیچاره واژ ها...

دیروزتر ها دلتنگ هم می شدیم!!

بیچاره واژه ها...

له شدند زیر دست و پای روزمرگی مان!


.

.

.

                                                               حالا که نیستم...

برای واژه ها فرصتی است تا نفس بکشند!

                                                                                    تا دیگر اینجا به ساز من نرقصند!

نظرات 20 + ارسال نظر
من شنبه 25 دی 1389 ساعت 16:04 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

چه خوب گفتی
واژه ها اگه از خودشون اختیار داشتن هیچ وقت به زبان ما نمی آمدند

تو شنبه 25 دی 1389 ساعت 16:05 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

بیا بیرون از زیر روزمرگی...یه نفسی بکش...

نرگس شنبه 25 دی 1389 ساعت 17:32 http://w-infinite.blogsky.com/

ولی من امروز بهت یه سلام داغ داغ رو از سردترین نقطه وطن تقدیمت میکنم که از روزمرگی کمی و برای چند ثانیه ای جدا شی
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

سلام! ممنون از لطفتون...

ناتاناییل شنبه 25 دی 1389 ساعت 20:19 http://natanaeel.mihanblog.com

سلام
خیلی زیبا نوشته بودید
درسته گذشته ها واقعا واسه هم دلتنگ نیشدیم....اما امروز.......!!!!!!!

شعله یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 00:34 http://azarakhshtarsoo.blogfa.com


تو رقص ابهت تنهایی بهتر دیده می شه

MisspInk یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 08:30

دیروز تر ها دلتنگ تر هم می شدیم!!

دیروزتر ها "تر" صفت تفضیلی می ساخت
اما امروز فقط حماقت محسوب می شود...

مهشید یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 11:07 http://mahshidmohamadi.blogfa.com

من هنوز دلتنگش میشم... اون چی...

باران یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 22:35 http://the-rain.blogsky.com

واژه ها با ساز تو زنده اند...با دستان تو نفس می کشند...باور کن!

فرناز دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 12:03 http://www.charkhrisak.blogfa.com

نیستی ؟!

حالا که نیستم...
برای واژه ها فرصتی است تا نفس بکشند!
تا دیگر اینجا به ساز من نرقصند!

آنشرلی دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 17:39 http://cupid89.blogfa.com/

برقصان این واژه ها را

این صحن
محتاج ساز توست
و مدیون رقص واژه ها

الی دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 23:41 http://manbarayekhodam.blogfa.com/

زمستان را با تو می خواهم
تا گرمای دستانت،نگاهت و هرم داغ نفسهایت
خانه ام را گرم کند و چه لذتی دارد
تماشا کردن برف های سپید
وفتی داغ باشد بدنت!
نوشتنی هایی هست که نباید نوشته شوند
مثل همین حرف هایم ...
نباید نوشته شوند تا لذتش فقط برای خودم بماند!
کاش این شبها تمام نشود...
( سلام .من این نوشته رو با اسم شما تو یه وبلاگ دیدم.از خوتونه یا از جایی گرفتین< ؟ اگه مال خودتونه اجازه دارم ازش استفااده کنم؟ یا اگه گوینده ش رو میشناسین ممنون میشم بهم بگین

طبیعتا مال خودمه که منبعی براش نگفتم...
با ذکر منبع مشکلی نداره ...(شوخی کردم ،هر جور راحتین!)

فرناز سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 00:33 http://www.charkhrisak.blogfa.com

یه لایک به کامنت آنشرلی عزیز ./

ناتاناییل سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 11:42 http://natanaeel.mihanblog.com

سلام ممنون از حضورتون... لطف کردین
تو رو خدا واسم دعا کنید ...تو فرجه ها هچی نخوندم و واقعا نیاز به دعا دارم اونم از نوع واقیش نه به قول شما تصنعی و مصنوعی
----------
راستی من اجازه دارم شما رو لینک کنم...
نگا کردم دیدم شما لینک نکردین منو
گفتم واسه لین کردن شما ازتون اجازه بگیرم
موفق باشید
التماس دعا

دعا کردن برای بقیه از اون دعاهایی که مستجاب میشه!
پس کاش هممون برای هم دعا کنیم...
.
شما هم موفق باشید

MisspInk سه‌شنبه 28 دی 1389 ساعت 22:27

دیروز تر ها تند تر تر آپ می کردی...

پس من چه قدر احمقم... :|

تا چه چیزی را بخواهی تفضیل دهی!!

الی چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 17:26 http://manbarayekhodam.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااام .من باز برگشتم.از نوشته تون استفاده کردم و با ذکر منبع :ی
به نظرم احساس قشنگی داری
نگاهت را برمیگردانی منجمد میشوم!
کوتاه ولی به آدم شوک میده یه جوری

سلام. تشکر!
شما لطف دارین...

آیه پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 10:59 http://aieh.blogfa.com

کاش از این روزمرگی راه فراری بود

کاش لذت های زندگی مان را این "کاش" گفتن ها شرطی نمی کرد...

فرناز پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 13:48 http://www.charkhrisak.blogfa.com

نمی نویسی ؟‌واژه ها منتظرند تا به صف بکشیشون در ذهنت /.

خسته شدند واژه ها از بس به ساز من رقصیدند...

نرگس پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 14:35 http://w-infinite.blogsky.com/

سلام

ساقی می پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 19:35

یاسین عزیز، خواهش می کنم تو دیگه نه...
این روزها خیلی از دوستانم رفته اند. خواهش می کنم ...
دوری از دوستان تجربه ی جالبی نیست...

سلام.
فقط خواستم کمی استراحت بدم به واژه ها...
نگران نباش حالا حالا ها هستیم...

تارا شنبه 2 بهمن 1389 ساعت 01:27 http://mygodandme.blogfa.com

نمیتوانم.

چه دشوار و طاقت فرسا است کشیدن بار مبتدا و خبرو فعل و فاعل و آن همه بار و بنه های ضمیمه اش، آن هم برای گفتن یک حرف!

حالا می فهمم که "ناله" چیست، "آه" چیست. این ها جمله های سنگین و صف های طولانی عبارت هایند که چنین درهم فشرده اند و چه راحت، چه خوب!

دلم میخواهد بنالم.جمله سازی را دیگر قادر نیستم.آه که چه نیازی است نالیدن...



اما...چه بگویم؟ غرور همه ..عقاب ها ..همه ی تکبر خدایان ، همه را در حلقوم من ریخته اند!

نه، من هرگز نمی نالم. قرن ها نالیدن بس است. می خواهم فریاد کنم. اگر نتوانستم، سکوت می کنم. خاموش مردن، بهتر از نالیدن است..؛دکتر شریعتی؛



.............................................................


سلام.

مطلبای وبلاگتون خیلییییییییی قشنگ و با احساسه! خیلی!!!

مرسی... لطف دارین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد