سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

یادی از گنبد طلای آقا...

این روزها قیمت طلا عجیب دارد بالا می رود

نمی دانم چرا همه اش توی نخ گنبد طلای شما هستم

نه بابا ... باور کنید به خاطر طلایش نیست

گرفتارم آقا...


نظرات 6 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 00:08

وب زیبایی دارید
نوشته هاتونم کلا دلیه
موفق باشید

ممنون...

مریم چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 17:42 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام آقا یاسین بی معرفت اصلا خیلی نه تا حالا به من سر زده ای؟راستی کاش بدانی چقدر دلم کتابای اون زمان رو میخواد دارم در به در دنبالش می گردم برای من پر از خاطره ان کاش پیداشون کنم منم مثل تو دلم هوای حرم امام رضا را کرده آخر مگر ما ایرانیان بغیر از امام رضا که را داریم؟
بهم سر بزن
یا علی

ای بابا نفرمایین. چشم

پیشی پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 01:24 http://pishiiiiiiiiiii.blogfa.com/

سلام
چطوری؟
به قول خواننده خدا از پلک چشمم به ما نزدیک تره واسه همینه که همه مشکلا سریع حل میشه(به سبک رپ بخون)

سلام.مرسی. واقعا همینطوری هم هست. مرسی

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 11:09

آی گفتی! حرم امام رضا
یه تیکه از بهشت که خدا توفیق هم جواریشو به ما هم داده.
ممنون از نوشتت به آدم حال وهوای دیدن ضریحشو میده واحساس آرامش وچند قطره اشک

السلام علیک یا غریب الغربا...

م ر ی م پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 14:26 http://saeeeeghe.blogfa.com/

مولای ِ غریب ِ من..!!! غریب و تنها می آیم....مرا دریاب.......

من ِ بیگانه با خود .. خویش را در برهوت ِ نبودن ها...ندیدن ها ...رها کرده ام

تو....این گمشده از خویش را پیدا کن.....

خوب می دانی در اتاقک ِ تاریک قلب ها عشق متولد نمی شود...

و بهتر از من....شاهدی... که در لابلای ورق های روزگار...فرسایش یافتم...

از تو تا من ِ پریشان حال ِ دیوانه ...یک نگاه است....نگاهت را بر من بدوز

دلهره ی چشمان بی نورم....نگاه جادویی ترا آرزوست....

بی نگاه ِ تو...آواره و سرگردانی هستم...که

مانند گدازه های مذاب ...سرازیر در چاله های چه کنم های ِ زمانم....

جاده های عطشناک... مرا به دنبال سراب میدوانَند ...

سالهاست چله نشین ِ تنهایی ِ خویشم ....

چند سالیست ....دقایق ِ تنهایی ِ خود را در بغل می فشارم

و زیر باران ِ گریه هایم...خیس باقی می مانم....


ای تاج نشین ِ افلاک....

نمی دانم این سفر می تواند...معرفت دریایی ام را بیدار کند

تا عمق ِ نگاهت آن را به تموج دعوت کند..... یا نه...!!!!

ای چشمه ی ِ مهربانی.....

گیج در لحظات مجهولیم....

قبول کن آقا...دیوار چین هم که باشیم...گاهی کم میاوریم....پس نگاهمان کن...


م ر ی م


ممنونم واقعا از این متن زیبا

[ بدون نام ] جمعه 11 شهریور 1390 ساعت 01:32

درود بر شما
این متن رو...چند هفته پش که خیلی دلم تنفس در هوای حرم امام رضا رو می خواست...نوشتم
اونقدر بی تاب بودم که بالاخره طلبید و من تونستم یک روز رو در کنارش...به آرامش برسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد