سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

باز آمد بوی ماهی که دیگر ماه مدرسه نیست




سالها گذشت...

کاش کمی بیشتر از اول مهر لذت می بردم!

که حالا حسرت آرزوهای به انجام نرسیده حفه ام نکند!

دو سه سالی هست که برایم اول مهر با بیست و سوم مرداد فرقی ندارد...

احساس وحشتناکی است احساسی که الان دارم...

احساس می کنم برای تجربه شور و شوق اول مهر پیر شده ام...



نظرات 4 + ارسال نظر
maryam شنبه 3 مهر 1389 ساعت 19:42 http://graylight.blogfa.com

منم همینطور:-)

الهه دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 00:05 http://dokhtaran2.blogsky.com

سلام
آخیییییییییییییی
چقد من جلدای کتابای دبستانمو دوست داشتم..هر یه گلی یعنی یه سال بزرگتر...
چه افتخاری میکردیم وقتی گلای روی کتابمون ۵ تا شده بود....
یعنی بزرگتر همه بودیم
:)
اما خب در کل مهرو دیگه دوست ندارم....یعنی شاید از پپیش دانشگاهی به بعدم...

موفق باشین

ساقی می دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 16:33 http://saghiemey.blogfa.com

من هیچ وقت اول مهر رو دوست نداشتم الان هم خیلی خوشحالم که مجبور نیستم برم مدرسه اما یه دنیا دلم واسه دانشگاه تنگ شده...

شکیبا جمعه 16 مهر 1389 ساعت 01:23 http://darddelhayman.blogsky.com

منم امسال دیگه مهر برام بوی دانش نداشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد