سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

یک بازی کودکانه...

گفتم بیا گرگم به  هوا بازی کنیم . گفتی گرگم به هوا هم شد بازی! بیا قایم موشک بازی   

 

کنیم. قبول کردم .من چشم گذاشتم و تو قایم شدی ولی دیگه نتونستم پیدات کنم... 

 

هیچ وقت!! حالا می فهمم چرا گرگم به هوا بازی نکردی...

نظرات 4 + ارسال نظر
الهه سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 22:11 http://dokhtaran2.blogsky.com

سلام
وااااااااای خیلی توپ نوشته بودین
کلی خوشم اومد
موفق باشین

سلام. ممنون از لطفتون

زهرا چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 02:21 http://jigooletopol22.blogsky.com

همشو خوندم فقط حوصله نداشتم تک تک نظر بدم. کلا همشون خوب بود

سلاملیکم...ممنونم از حوصله نداشتتون...

منا چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 10:10 http://8daily.blogsky.com/

چشام بستم تا نبینم قلبت سهم کی داره میشه

خیلی تعبیر قشنگی بود...

سارا شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 00:48

چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را
که با هزاران بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود

خیلی قشنگ بود... سینه شما ان شاءالله همیشه آفتابی باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد