چند روز بود پیر مرد حال نداشت. نه صحبت می کرد و نه غذا می خورد. فقط اگه خوب گوش
می دادی متوجه می شدی که زیر لب دارد ذکرمی گوید. دیگر عینک ته استکانی هم روی چشمهایش نبود و نگاهش که خیره به سقف بود دلم را می لرزاند.یادش بخیر وقتی بچه
بودم هر وقت می رفتم پیشش منو می بوسید و از بهترین انارهای باغش که برایم کنار
گذاشته بود یکی بهم می داد. تا جایی که یادم میاد دو تا کارو همیشه سر یه وقت معین
انجام می داد یکی خوندن یک جزء قرآن بعد ازنماز صبحش و یکی هم دیدن اخبار ساعت
هفت بعداز ظهر. خوبیش اونقدر بود که خدا توی یکی از بهترین روزها ( اول شعبان)
ببرتش پیش خودش...
و حالا پیرمرد نیست و هنوز باورم نمی شود که این چند خط را برای روح بلند او نوشتم ...
موخره : هیچوقت دوست نداشتم خبر بد به کسی بدم. ولی دو روز پیش مجبور شدم خبر فوت بابابزرگ رو به مامان بدم.اون هم ساعت سه و نیم صبح ...
تسلیت میگم...
همدردی منو بپذیرید...
همین
از ابراز همدردیتان سپاسگزارم...ممنون...
سلام
یعنی هرچقدر بگم که تا چه حد ناراحت شدم ،کم گفتم
فقط تنها چیزی که میتونم بگم یه تسلیت کتبی با آرزوی صبر براتونه...
و.....
واقعا نمیتونم احساسمو بنویسم...ببخشید..
امیدوارم روحشون قرین رحمت خدا بشه ،انشاالله...
به امید روزهای شاد...
سلام. از ابراز همدردیتان ممنونم. ان شاءاله رفتگان شما هم مورد رحمت الهی قرار بگیرند.
تسلیت منو پذیرا باش...
امیدوارم که غم آخرت باشه...
ممنونم.
سلام مهندس
من الان خوندم که پدر بزرگت به رحمت خدا رفته تسلیت میگم یاسین مطمئن باش اون الان جایی که خیلی بهتر از اینجاس چون خدا در اولین روز بهترین ماهش او را پیش خودش برد
روحش شاد
ممنونم بابت ابراز همدردیتون... ان شاله خدارفتگان شما رو هم غرق رحمت الهی بفرماید.