سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

شرح حال دیداری عاشقانه با یک دوست مهربان

وقتی از صحن انقلاب وارد می شی انگار عظمت گنبد طلایی توی چشمات هزار برابر می شه ... 

مخصوصا وقتی توی زاویه ای قرار می گیری که ایوان طلا گوشه سمت راست پایین گنبد باشه... 

عظمتش اونقدری هست که دلت بلرزه ... نه از ترس ... از اینکه اینجا کسی هست که برای چند ساعت هم که شده دلت رو از روی زمین پرواز بده ... درست مثل کبوتراش... 

نمی دونم دموی آلبوم هشت رو شنیدین یا نه ... مخصوصا آهنگ پرسه علی اصحابی رو ... ستاره مشرقی غریبم... فکر کنم همین یک جملشو بیشتر از ده بیست بار بعد از اینکه رفتم بیرون از حرم گوش دادم...کفشارو که به کفشداری می دی و وارد رواق می شی یه دلشوره دوست داشتنی به دلت میفته... هر چی به ضریح نزدیکتر می شی دلشورت بیشتر می شه ... 

وای که چقدر دوست داشتنیه اون لحظه ای که چشمت به ضریح میفته ... دلشوره تبدیل به یه بغض میشه ...بغضی که خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی می ترکه ... دور و برت رو که نگاه می کنی می بینی بقیه هم مثل تو هستن...یکی تکیه داده به دیوار و گریه می کنه... یکی روبروی ضریح وایستاده و با گریه زیارتنامه می خونه ... اطراف ضریح خلوت تره از اون چیزی که فکرشو می کردم...دستم رو توی پنجره پنجره های ضریح میندازم... یکی یکی دوستایی که یادم بودن اسمشون توی ذهنم میاد...آخرش هم همه اونهایی که به یاد من هستند و من نمی دونم رو اسم می برم... دلم نمیاد دستم رو از ضریح جدا کنم. ولی پیرمرد پشت سرم را که می بینم خود به خود از ضریح فاصله می گیرم تا راه رسیدنش به عشقش باز بشه ...فکر کنم اینجا تنها جاییه که همه یه عشق مشترک دارن و همه به رسیدن بقیه به اون یک عشق کمک می کنن... 

بالاسر حضرت نماز می خوانم. دو رکعت به شکرانه زیارت. دو رکعت به نیابت از ... دو رکعت به نیابت از پدر بزرگم. یکی از معلم های دوران دبیرستانم که الان نیستند و همه آنهایی که به گردنم حق دارند و الان دستشان کوتاه است از این دنیا. دورکعت آخر هم به نیابی از همه کسانی که دلشان می خواست اینجا باشند و نمی توانند یا امکانش را ندارند... 

بعد از این همه عشق و حال دلم نمی آید از حرم بیرون بیام...  

نظرات 3 + ارسال نظر
شب برفی دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 00:42 http://shabebarfi.blogsky.com

زیارت قبول باشه ..
ما که هرچی بهش گفتیم ما هم بیاییم نشد !!
دلش نخواسته خوب!!

سلام رساندید ؟

دو رکعت نماز بهنیات همه اونهیی که دلشون می خواست اونجا باشند خوندم . و مخصوصا همه دوستایی که می یان سوریاس رو می خونن رو هم اختصاصی یاد کردم...

شب برفی دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 01:10 http://shabebarfi.blogsky.com

سلام ...چطوری؟

بیا دنبالم کارت دارم
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
حالا بیا دنبالم...

.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.

.
.
بیا نترس من باهاتم...
..
.
.
.
.

.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
بیا پایین تر..
بیا حالا..
..
.
.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.

نه بابا سر کاری نیس...
بیا تو
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
یه خبر داغ داغ واست دارم..
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
دوس داری بدونی چیه اره؟
.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.پس بیا...دیگه چیزی نمونده
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
.
چیه خسه شدی؟آره؟.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
.
خوب حالا چشاتو ببند تا بگم
1
2...
.
.
.
.
.
.
.

آپ کرددددددددددددددددددددددددددددددممممممممممم
بدو بیا که منتظرم

لازم نبود ای همه زحمت بکشین...همینجوری هم می گفتین میومدیم...

الهه صفری دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 21:50 http://dokhtaran2.blogsky.com

سلام
باید بگم دلم آب شد..
من عاشق وقت اذان مغرب توی تابستون کنار اسمال طلای امام رضام...
(یکم شوخی قاطیش بود برا اینکه بخندین...اصفهانیا به اسماعیل میگن اسمال!!!)
:دی
اما بقیش راس راسکی بود.

ان شاالله هر چه زودتر این لذت رو دوباه بچشین.اون اسمال طلایی هم تو همون صحن انقلابه فکر کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد