سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

وقتی داشتی می رفتی...

اگه یادت باشه لحظه آخری که رفتی گریه نکردم...

به حساب سنگدلیم نذاری ...

نمی خواستم آخرین فرصت دیدنت رو از دست بدم...

واسه گریه کردن همه تنهایی هام رو وقت دارم...

نظرات 3 + ارسال نظر
الهه صفری دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 17:08 http://dokhtaran2.blogsky.com

۲۰...بود

بیست بیست؟؟؟

پادرا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 02:39 http://www.padra.blogsky.com

خیلی زیبا بود

ولی در تنهایی ها هم میشه با یاد دوست خوش بود ... البته اون موقع دیگه تنها نیستی

من به شخصه اگه دوست خوبی داشته باشم و بعد ازش جدا شم هر وقت که به یادش بیفتم اگه زار زار گریه نکنم دو سه قطره اشک رو شاخشه یا حداقل بغض می کنم

رامیلا دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 22:36

سلام برا نوشتن نظر کمی دیره شاید ولی این پست منو یاد این آهنگ انداخت:
نتونستم نتونستم قد رعناتو ببینم آخه چشمی که پر آبه فرصت دیدن نداره
نتونستم نتونستم گل سرخی واست ازباغچه بچینم آخه دستی که بلرزه جرات چیدن نداره
چه شبا بی تو تو اتاقم واسه تو نامه نوشتم جای تو نامه رو خوندم آخر از نامه گذشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد