سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

حکایت جالبی است انسان...

چیزی را می خواهد.به دنبالش می دود.وقتی به آن می رسد مدتی از آن لذت می برد و بعد . . . انگار نه انگار که روزی آن را می خواسته و به دنبالش دویده است.دوباره چیزی را می خواهد.به دنبالش می دود و این چرخه تا ابد ادامه دارد...
نظرات 2 + ارسال نظر
پادرا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 02:48 http://www.padra.blogsky.com

البته این ویژگی در همه موجودات زنده به خصوص جانوران هست ... انسان هم یه نوع جانداره دیگه

اتفاقا انسان تنها موجودیه که بعد از بدست آوردن چیزی سعی میکنه نگه اش داره و ازش مواظبت کنه ... خو.نه اش - کتابهای مورد علاقه اش- دوست هاش- بچه اش و خیلی چیزای دیگه

خواهر کوچولوم دو سه هفته ای بود یک گربه داشت.همیشه نازش می کرد و بهش غذا می داد ،حتی از یخچال گوشت و سوسیس کش می رفت و کسی جرات نداشت بهش نگاه چپ کنه. یه روز براش سه چهارتا جوجه رنگی خریدم.از اون روز هر رقت گربه می یومد خونه ما یا با شلنگ روش آب می ریخت یا با سنگ و دمپایی بدرقه اش می کرد و کسی جرات نداشت حتی اضافه غذاهارو بهش بده...

پادرا چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 03:39 http://www.padra.blogsky.com

من حرف از عشق و دوستی زدم
ون گربه یه هوس بوده برای ایشون

برای اون بچه اون گربه می تونست یه عشق باشه... وشاید به قول شما یک هوس کودکانه .ولی من با گزینه اول موافق ترم.خودم وقتی بچه بودم اول آتاری داشتم خیلی هم دوستش داشتم.بعد که میکرو خریدم آتاری رو بخشیدم به بچه همسایه.بعد که شگا خریدم میکرو رو دور انداختم.و بعد که پلی استیشن گرفتم همون بلا رو سر سگا درآوردم.همه وسیله هارو هم در زمان خودشون دوست داشتم ولی . . .
شاید اونا هم هوس بود به قول شما.ولی توی اون سن تعریف اونا از نظر من عشق بود.
قضیه دوست هم که کلا فرق داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد