سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

قرار با عصرهای جمعه

یک فنجان چای  

کمی دلتنگی 

اندکی سکوت  

... 

فقط همین عصر جمعه را کم داشتم  

که خودش طبق قرارمون اومد...

قلب کبود آسمان

بچه که بودم از عینک دودی بدم میومد. 

عینک که می زدم همه جا تیره می شد  

و من روشنایی رو دوست داشتم. 

ولی حالا بدون این حرف ها همه جا تیره است 

حتی قلب آسمان کبود است!

قلب آسمان کبود است و من ...