لغت کم دارم...
و قهوه...
و باران را!
تمام اینها هم که باشد...
خودم را کم دارم!
نه!
امشب شب من نیست...
استامینوفن!!
حرف از درد نیست!
حرف از دریدن است...
پاره شدن...
پاره شدن روح من!!!
کاش می شد امشب را تا صبح می نوشتم...
قصه حرف های درنده ات را!!
شنیده بودم دل که بشکند دعا مستجاب می شود!
و حالا من مانده ام ...
با تکه شکسته های غرورم!
خودم !
زندگی ام !
دعایم به کجا رسید پس؟
پاییز هم تمام شد و باران نیامد!
و زندگی دارد بوی تعفن می گیرد...
دکتر دیشب می گفت : " گلوت خیلی چرک داره پسر! "
هر وقت که پنی سیلین هایش را می زنم با خودم فکر می کنم...
چرک های ذهنم چه بلایی سرشان می آید؟
و من حسین را نه فقط برای بوسیدن ضریح شش گوشه اش می خواهم!
که می خواهم در قلبم و زندگی ام جاری باشد...
دنبال تعبیرهای لطیف شاعرانه نباش!
جنس حرفهایم درشت است...
مثل زخم هایم!
...
بعضی جمله ها توی ذهن آدم می دوند:
"بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و یاور است"
(سوره انفال-آیه چهل)
و کاش داستان های عاشقانه کربلا را لابلای دروغ هایشان مخفی نکنند!
من با دیدنت آرام می گیرم
تو با دیدنم بهانه می گیری
من دوست دارم از لبخندهایت عکس بگیرم
تو از لبخندهایم ایراد می گیری
من دوست دارم تو را در آغوش بگیرم
تو در آغوش من نفست می گیرد
این گیرها لغت است ...
گیر اصلی جای دیگری است!!!!
من دلم پیش تو گیر است و تو . . .
نگاهت بوی سیر می دهد...
سیر شده ای از دیدنم؟
.
.
.
شاید هم دهان من بوی سیر می دهد!
یا شاید بوی شیر می دهد!
بهانه هایت تلخ و گزنده است...
کاش زبان تو هم مثل زبان انگلیسی...فرانسه...روسی...
چیزی بود که با کلاس رفتن و تمرین کردن می شد یادش بگیری!!!