سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

شوری نمک!!

نمک...
برای من که روحم زخمی است...
شور نیست!!
مزه درد می دهد...

و یا 

برای سوزاندن من کبریت لازم نیست!
کمی نمک...
کمی بی رحمی...
حرف به میزانی که خودت کافی می دانی!!
همین ها کافی است برای سوزاندن روح زخمی ام...

گم شدن...

خودم را کوچک کردم ...

تا تو بزرگ شوی !!!

حواسم نبود...

آنقدر کوچک شدم 

که زیر دست و پایت گم شدم!!

ترس از تاریکی

همین که سرت را روی شانه ام می گذاری 


و به خواب می روی ...


آرامش آوار می شود روی دلم یکهو!!


لحظه های روشن با تو بودن...


کاش تمام نشود!

بیچاره واژ ها...

دیروزتر ها دلتنگ هم می شدیم!!

بیچاره واژه ها...

له شدند زیر دست و پای روزمرگی مان!


.

.

.

                                                               حالا که نیستم...

برای واژه ها فرصتی است تا نفس بکشند!

                                                                                    تا دیگر اینجا به ساز من نرقصند!

انجماد...

نگاهت را که بر می گردانی...

یخ می زنم!!

به دنبال ردپای کودکی...

ردپای کودکی ام را زمستان چند سال پیش روی برف ها جا گذاشتم!


برف ها آب شد و من هنوز در پی ردپای کودکی ام آب ها را ...

آخر شاهنامه...

انگار قرار نیست هیچ وقت به خوبی و خوشی تمام شود!!

داستان با هم بودنمان ...

بر عکس شاهنامه،

آخرش خوش نیست...

بوی تکرار...

و بوی تکرار می دهد این روزهایم!


تکرار با تو نبودن...


چشمان کاملا بسته...

به شماره افتادن نفس هایت را دوست دارم!

وقتی چشمهایمان را می بندیم...


و کاش باران ببارد...

= = = =

(سه ساعت بعد: بالاخره دارد باران می بارد!...خیلی باحالی خدا!!)

برای باران...

نبار باران... 

که خراب می شوند غنچه ها... 

که پرستوها کز می کنند کنج لانه هاشان... 

نبار باران که همه آسمان کبود و غصه دار می شود !

احساس غربت...

و کاش اینقدر دور نبودی...

از احساسم!

تا غرق نشوم...

تا خراب نشوم!

وقتی حتی در آغوشت 

احساس غریبی می کنم!

شلاق...

شلاق می خورد احساسم!

از کنایه ها...

کاش کمی پوستش کلفت بود!

مثل خودم...




نفاوت های ماندن...

حواست هست داری چکار می کنی؟

من را که از ما بگیری...

فقط تو می مانی!

کاش من بودم تا کاری می کردم که تو...

فقط بمانی!


چشمان باران...

و باران خیلی وقت است می بارد...

اما در چشمانش!

برای مصیبت زمین!

باران می بارد!

در چشمانش...

دعای باران...

و داغدار لحظه های تشنگی زمین می شوم...

خدایا کمی لطافت مهمانمان کن!