شبیه آرزوهای بر بادرفته دخترک هفده ساله ای
که بوی تند عرق آغوش زمخت شوهر 40 ساله اش ،
ملموس ترین بدبختی اش است!
درست مثل بهانه های بیجواب پسرکی
که پشت ویترین مغازه ها دست مادرش را می کشد
و سیلی داغ دستان پدرش بدبختی اش را به رخش می کشد!
وقتی اخم هایت را در هم می کشی ،
لـــــــــــــال می کند مرا!
خیلی قشنگ بود.... وبسیار تلـــــــــــــخ!
ممنون
سلام
بسیار زیبا
ملموس
ممنون
عالی بود
تشکر
عاشقونه بود یا غمگین؟حالا سکوتش کو؟همانکه همیشه نشانه رضایت نیست؟
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــط آخر
مثه همیشه بسیار زیبا و صد البته زیباتر از گذشته ها
به یادتان هستم
لطف دارین.
یه جوری نوشتی انگار اینا رو درک میکنی از نزدیک.چی بگم والا .عجیب بود
خیلی چیزها هیت که عجیبه!
خیلی زیباست.
گاهی واژه ها کم می آرن ، بخود اجازه خودنمایی نمی دن...در میان سکوتی تلخ
لال ــــ لــــال ________________
خیلی خوب بود رفیق
با عنوانه نوشتتون موافقم شدیدا
سلام.
خیلی متنه قشنگی بود ولی دردناکـــــــــــ...
.
.
به قوله دکتر شریعتی چرا انسان ، هرگاه،دور از غوغای روزمرگی و برتر از ابتذال زیستن، به خود و به این دنیا می اندیشد و در تامل های عمیق و تپش های پرطنین و خیالات بلند غرق میکردد ، بر دلش پنجه می افکند و سایه ی غمی ناشناس بر جانش می افتد ...
.
.
ولی ببین نمیشه آدم همیشه هم غمگین باشه؟
کاش یه بار هم یه متنه شیرین مینوشتی!
برای شیرین نوشتن آدم شیرین لازمه که من فکر نکنم باشم...
ولی اگه قسمت شد چشم. حتما می نویسم!