خشت هایی که اینقدر با دقت روی هم می گذاریمشان
دیوار بین بودن هایمان را بلند می کند
و بلندتر ...
آنقدر که حتی غرور سر به فلک کشیده مان هم کم می آورد!
حالم بد می شود از این "عمودی بودن"ها ...
"افــــــــــــــــــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی" را ولی تا آن سر دنیا هم که بکشی
باز هم می شود آن طرفش را دید!
اصلا مگر چقدر می شود کشش داد
خسته می شویم یک جایی دیگر!
لامصب این عمودی ولی جانوری است برای خودش
هی بالا می رود بدون اینکه بدانیم چه تلخ می شود آخرش!
لعنت به همه ی عمودی های دنیا !!!!!!!!!!!!!!
لعنت به دیوار !
...
آخر همه چیز تلخ است اگر دیدی که تلخ نیست بدان آخرش نشده...
قشنگ بود و جالب نوشته بودیش :)
سلام اقا یاسین
نوشته هات چقدر متفاوت و زیبا هستن
شاهکاره
هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم
ترس من ازگم شدن نیست
از گرفتن دستی است که بیبهانه رهایم کند
قشنگ توضیح داده بودی
و اینکه خشت اول هم بیشتر اوقات کج می شه
و گرنه هر عمودی هم به بدی نمی رسه
روزهایت پرتقالی
چرا من این عمودی بودن ها رو ترجیح میدم...؟
ذاتت اینجوریه!!
هنوز باران نباریده من خیسم
سلام یاس سرخ...
خیلی خوشحالم که هنوز فراموشم نکردی...
منم شرمنده تم،یه مدت زیاد خیلی گرفتارم،خیلی وقته هم خط اینترنتم قطعه و کم آپ میکنم...
بگذریم...
این پستت خیلی قشنگ بود...واقعا قشنگ بود...
Black13
چه تلخخخ ..
آخر هم به آخر نمی رسد انگاری ...
سلام از دور.
وقتی خوندمش یاد پاریس ۴ بعد از ظهر افتادم...(جدی گفتم اینو)
به یادم باش و دعایم کن یاسین
مخلص حسن آقای گل هم هستیم!
ما هم التماس دعایی داریم!